اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

برای اولین بار بعد سالها، تنهای تنهام. اصلا یادم نیست آخرین بار کی اینقدر تنها بودم. اونم تو دو تا خونه! امروز همگی، مادر و پدرم و نرگس و بچه ها و زهرا و محسن و معصومه، رفتن نجف. 

ساعت 2 بعد از ظهر پروازشون بود. که حدود 2/5 انجام شد. خدا رو شکر تأخیر نداشتن. با اینکه نمیتونستم باهاشون تا طبقه بالا برم، ولی موندم تا پرواز انجام بشه و مطمئن بشم بعد اومدم. 

برای اولین بار، از هر نیمچه ترافیکی برای دیرتر رسیدن به خونه خوشحال بودم. اما از شانس من، ترافیک که نبود هیچ، گاهی یه نمه بارون هم میزد که دیگه اساسی حال دلم رو بد کرد. 

نزدیکای خونه بودم که از قالیشویی تلفن کردن و گفتن فرشا رو دارن میارن. تقریبا همزمان رسیدیم. فرش و موکتا رو همونطور لوله و داخل پلاستیک، گذاشتم تو اتاق پایین تا سر فرصت خونه رو تمیز کنم. 

یه چند باری رفتم از بالا تا پایین خونه رو برانداز کردم ببینم چه کار باید بکنم. تنهایی از پسش برنمیام. نمیخوام هم بذارم بعد از برگشتن نرگس. احتمال زیاد فردا صبح تلفن کنم به یکی از این خدماتی ها. 

هر چی با خودم کلنجار میرم، الان در توانم نیست با کسی صحبت کنم. حتی جواب تلفن خواهر کوچیکه رو هم ندادم. پیام دادم خوابم میاد. میدونم میخواد اصرار کنه شب برم خونه شون و تنها نباشم. 

دیشب هم به توصیه حکیم خیراندیش، بچه ها رو بردیم برای حجامت که ان شاءاللّه پیشگیری بشه از نفوذ ویروس و عفونت. خدا رو 100 هزار بار شکر، خانوم انجام میداد برای بچه های کوچیک رو و من رو راه ندادن. نرگس و زهرا و مادرم رفتن تو. منم علاوه بر صلوات فرستادن، مدام با خودم تکرار میکردم که آمنه کلا غربتیه و هیچی اش نیست، و الا که چرا پس خدیجه و معصومه گریه نکردن؟

خدایی اش هم اومد بیرون، دیدم جای زخمش خیلی سطحیه. معلوم هم بود درد نداره. فقط بابت اینکه ثابت کنه رئییسه، کولی بازی از خودش درآورده بود.

خب، دیگه از چی بنویسم؟ چی کار کنم؟ 

شام نخوردم، که اصلا میلم نمیکشه بخورم. اینقدر اصرار و التماس کردم غذا برام نذارید، غذا مونده نمیخورم، باز اندازه چند روزم غذا هست تو یخچال.

18:48:50

اااه! هنوز ساعت هفت هم نشده! عادتم ندارم زودتر از 11/5 بخوابم. 

واقعا چیکار کنم؟!!

آهان، برم برا گربه ها غذا ببرم! بلکه زمان بگذره...

***

21:12:44

هم مادرم و هم نرگس معتقدن قبل از بیرون از خونه باید همه چی مرتب باشه و چیزی پخش و پلا نباشه. امروز صبح هم قبل رفتن همگی خونه رو کامل مرتب کردن و رفتن. 

کاش نکرده بودن، کاش مثه هرشب وسایل فاطمه ریخت و پاش بود. کاش کتاباش به بهونه اینکه میخواد ازم سؤال بپرسه، ولو بود.

کاش حداقل یکی دو تا تیکه از اسباب بازی های خدیجه تو دست و پا بود. 

اینجوری انگار خونه بیشتر خالیه. 

***

2018-10-19

22:58:55

درست در همین لحظه فرصت کردم دراز بکشم. از صبح ساعت 7 که شروع کردم به کار، فقط یه نیم ساعت وسطش برای نماز و ناهار نشستم زمین! 

هزار بار دیدم که نقشه های خدا واسه زندگی خیلی دقیقه ها، باز یادم رفته. همین هفته پیش بود که اینجا روضه خونی کردم از این مصیبت دیگه؟

خب، امروز بابتش کلی خدا رو شکر کردم. که کار دارم و سرم گرمه و لازم نیست در و دیوار تماشا کنم و با خودم حرف بزنم! 

هفته پیش چه خبر داشتم که این هفته قراره تنها بمونم؟

به هر حال از همون 7 صبح شروع کردم به کار، حدودای 8 هم تلفن کردم و بعد کلی چک و چونه، بالاخره حدود 10 دو نفر تشریف آوردن. 

ولی در مجموع فکر نکنم دیگه در طول عمرم همچین کاری بکنم. از بس که حرف گوش نکن بودن! حالا خوبه قبلش من کلی چک و چونه زده بودم که باید آداب و مقررات خونه ما رو رعایت کنن. 

نمونه کوچیکش این که با وجود شصتاد جفت دمپایی که همه جا گذاشته بودم و تأکید مؤکد کرده بودم، تو هر قسمت از دمپایی مخصوص استفاده بشه، باز با دمپایی دستشویی میومدن تو راه پله!!

خلاصه که با کلی حرص خوردن، بالاخره کار تموم شد. 

پهن کردن فرشا و موکتا رو هم گذاشتم برای شبای بعد. 

حسنش این بود که غذاها هم تموم شد. ماشاءاللّه بخور بودن ها!

گربه هم خوب بهش خوش گذشته، اصلا حاضر نیست واسه اجابت مزاج هم از انباری بیاد بیرون! 

جدی جدی غصه بیرون کردنش رو دارم. که اصلا میره بیرون؟! یا دیگه کلا حیاط میشه ملک شخصی اش؟

...

21:23:10

2018-10-2

یه پیام خصصوصی هست اینجا درباره اینکه چطوری هم خونه فرش نداره و هم قبل رفتن خونه مرتب شده و...

خب توضیح مختصر مفیدش اینه که ما3 ساله که همسایه دیوار به دیوار پدرم هستیم. گربه خونه ما رو با زایشگاه اشتباه گرفت. و الان یه هفته 10 روزه که منزل پدر هستیم، بودیم، هستم. 

توضیحات کافیه؟!

حدود 7 رسیدم خونه، یه دو ساعتی مشغول جابجایی وسایل و پهن کردن فرش ها بودم. 

از عمد کلش رو انجام نمیدم که بیکار نشم. خواهر جانمان و بچه هاش هم، حسنی و امیر حسین، امروز شونصد بار تلفن کردن شب برم پیششون. ولی سختمه شدید... تنهایی جایی رفتن...مگه امکان داره اصلا؟

هنوز هم شام نخوردم. یعنی راستش شونصد بار رفتم سر یخچال، ولی تصمیم نگرفتم چی بخورم. احتمالا یه چند قاشق ارده شیره بخورم. 

تنبلی نمیکنم برای درست کردن غذا، جدا میلم نمیکشه. 

از اونجایی که هزینه تماس تلفنی با عراق خیلی زیاد شده، مجبورم صرفه جویی کنم....

....

22:13:58

2018-10-21

اینقدر تصمیمون ناگهانی بود و اینقدر مسأله بدیهی و واجب بود برامون که اصلا یادمون نبود اجازه فاطمه رو باید بگیریم از مدرسه، یا لااقل خبر بدیم بهشون. امروز خودشون تلفن کردن و پیگیری کردن چرا فاطمه نمیره مدرسه... بازم به احساس مسئولیتشون! 

باهاشون صحبت میکردم، تلفنی، میگفتن "بابا جات خالیه!  از اون بارونایی داره میاد که شما همیشه توش گیر میفتید و وقتی میرسید خونه، ازتون آب میچکه!"

خودم هم دیدم، خیلی طوفانیه انگار کربلا. همینطور هم مهران و ایلام. خدا خودش کمک همه شون کنه. مخصوصا بچه دارها.

...

00:30:43

2018-10-23

از ساعت 7 و نیم تا الان، هر چی تلفن کردم، جواب ندادن هیچ کدوم. میدونم احتمالا جایی هستن که آنتن نمیده، ولی جمله ضبط شده " مخاطب در دسترس نمیباشد..." به شدت اعصابم رو خط خطی میکنه. 

به توصیه دکتر پرما، شیر و دوغ شتر خریدم. که طبع گرم داره و خیلی مفیده و چه و چه. گوشت شتر استفاده میکنیم، به صورت چرخکرده و با طعمش مشکلی نداریم. ولی درباره شیر و دوغش مطمئن نبودم خوشمزه باشه.

بد نیست، مخصوصا دوغش میشه گفت خوبه. ولی آخرش طعمی که رو زبون میمونه مثه اینه که یه لیس به شتر زده باشی!  قشنگ مزه پوست و پشم شتر داره تهش. 

خب آره، دارم از در و دیوار مینویسم که اصل حرف امشبم رو نگم. راستش خیلی دلخورم از دست خودم. دلخور نه، حرصم دراومده از این اخلاق گند.

خواهرم تو این چند روز، بنده خدا کلی التماسم کرد برم خونه شون. اولش بهونه آوردم که کار دارم و... نهایتا دیشب بهش گفتم خیلی سختمه بدون نرگس و بچه ها. 

امروز پیام داد، دیگه تلفن نکرد، که اگه فاطمه هم بود، بازم نمیرفتی خونه اش؟

واقعش من بینشون فرق نمیذارم. هر دوشون برام عزیزن. ولی خب، با فاطمه چند سال همسایه بودیم، نرگس و فاطمه از 11 سالگی دوست و همکلاسی بودن. شوهر فاطمه هم زمین تا آسمون با آقا حمید فرق داره. هرچقدر مجید خودمونی و اهل رفاقت و رفت و آمده، هنوز بعد اینهمه سال یخ داداشش با ما باز نشده. 

رو این حساب، شاید اگه فاطمه تهران بود، فقط شاید، میرفتم خونه شون. 

ولی از صبح تا الان هنوز نتونستم جوابش رو بدم. هر چقدر هم با خودم کلنجار رفتم، نتونستم برم رو در رو باهاش حرف بزنم از دلش دربیارم. دلم میخواست یکی یه "چه مرگته؟" درست و حسابی بارم میکرد. 

....

23:44:10

2018-10-23

همین الان رسیدم خونه. اول رفتم برای گربه ها غذا گذاشتم. چقدر گند میزنن اینا. این جعبه پنجمه که براشون گذاشتم. 

امروز دیگه تصمیم قطعی گرفتم برم خونه خواهرم. پیامکی بهش گفتم که شب میام خونه تون. 

خودش و بچه هاش خیلی خوشحال شدن و استقبال کردن. ولی حمید آقا، یه نیم ساعت که ساکت نشست، گفت خسته ام و رفت خوابید. 

قهر نیستا، کلا اخلاقش همینه. مجید هم ازش شاکیه. دیگه منم بی خیالش شدم. یه کم سر به سر امیرحسین گذاشتم. یه کمی هم حسنی درس و مشقش رو آورد و سؤال داشت. 

یه مقداری هم فوتبال نمیدونم کجا و کجا رو تماشا کردیم با امیر حسین. آخرش بود البته و انگار  مساوی تموم شد. 

و کمی هم با آبجی خانوم مرور خاطرات کردیم که چقدر بچگی هاش، نازک نارنجی بود. تا حدی که حتی حاضر نبود تو پارک بستنی بخوره، مبادا دست و لباسش کثیف شه! 

و من چقدر از همین نقطه ضعفش، سوء استفاده کردم و اذیتش کردم. شرمنده! 

همین دیگه، رفتم خونه شون و تموم شد. یه بار بزرگ بود رو شونه ام. 

راستی، خبر دارید دولت نامحترم چقدر داره اذیت میکنه زائرای اربعین رو؟ سر فروش دینار به قیمت دولتی؟ که تازه تو عراق ارزونتر میشه خرید؟ خدا ازشون نگذره فقط...

....

23:03:57

2018-10-24

امشب دیگه تمام وسایلمون رو از خونه پدرم آوردم اینجا. اصلا فکر نمیکردم اینهمه بار و بندیل آورده باشیم. به این خاطر که هر وقت هر چی لازم شد، بچه ها رفتن آوردن، نشون نمیداد. 

فقط موکتای راه پله رو نتونستم پهن کنم. به خاطر گیره هاشون که خیلی میزون باید بشن. 

تختمون رو هم عجالتا جمع کردم. تشک خیلی گرونه! 

دلم براشون چقدر تنگه؟ نمیتونم بگم. فقط اینقدر بگم که وقتی رفتم برا گربه ها غذا بذارم، یه لحظه با یکی از بچه گربه ها چشم تو چشم شدم، اشکم درومد! نگاهش خیلی شبیه نگاه خدیجه بود وقتی مریضه یا خسته است. 

دیشب هم تو تمام خوابام با ربط و بی ربط حضور داشتن این دو تا فسقل. و منم با ربط و بی ربط بغلشون کردم .

...

22:41:38

2018-10-25

بعد از ظهر، خیلی سرم درد میکرد. رسیدم خونه، قرص خوردم خوابیدم. 8 بیدار شدم. ولی تا نیم ساعت داشتم فکر میکردم فردا چه امتحانی دارم؟ مامان و بابا و خواهرام کجا رفتن و چرا من رو با خودشون نبردن؟ افطار کردم یا باید سحری بخورم؟ و...

دقیقا تو حال و هوای سال سوم و چهارم دبیرستان بودم و اصلا این 24/25 سال رو یادم نبود! بعد که یه کم تو خونه راه رفتم و وسایل بچه ها رو دیدم، کم کم برگشتم به زمان حال. 

خواب بد موقع غروب، اونم تو فصلای پاییز و زمستون، قابلیت داره آدم رو راهی تیمارستان کنه، اینقدر که محتویات مغز رو زیر و رو میکنه. 

بعد که حالم جا اومد، یهو تصمیم گرفتم برم اسباب بازی های خدیجه رو به سبک خودش، گوشه گوشه خونه بچینم. وقتی داشتم فکر میکردم چرا قابلمه و کاسه بشقابش رو کنار اپن میچینه و استکان نعلبکی اش رو پشت پنجره، تازه فهمیدم بچه ام تمام خونه رو خونه بازی اش فرض کرده! 

یه کمی هم کمد و کشوی فاطمه رو مرتب کردم. و بعد رفتم سر وقت سایت زمین تخت. اونن موقع که بحثش رو با عماد داشتم، ته دلم این بود که خب معلومه دارن چرت میگن. ولی در عین حال یه چند تا مسأله رو مطرح کرده بودن که کمی تا قسمتی درست به نظر میامد. 

گذاشته بودم سر فرصت برم سراغش ببینم حرف حسابشون چیه. البته هنوز حساب و کتابش رو خودم دقیق نکردم. ضمن اینکه مطمئن نیستم تو این مورد خاص گزارششون درست باشه. ولی ادعا میکنن بارها اتفاق افتاده، افرادی در استرالیا و آمریکای جنوبی، همزمان ماه رو در آسمان دیدن. و این در حالت کروی امکان نداره. 

یه مورد دیگه هم درباره فاصله خورشید تا زمین هست. که میگن اگه فاصله در این حد زیاد باشه، در اینصورت در مدارهای مختلف، طول سایه ها با هم اختلاف چندانی ندارن. البته تو این مورد باید حساب شکست نور رو هم بکنیم که نمیکنن. 

اما تنها نکته ای که به قطعیت میشه از مستنداتشون نتیجه گرفت، اینه که ناسا خیلی داره دروغ میگه و بیشتر حرفایی که میزنن، فقط ادعاست. مخصوصا این که میگن به ماه سفر کردن یا سفینه به مریخ فرستادن. حتی تصاویری هم که ادعا میکنن از ماهواره ها ارسال شده، بیشترشون دروغه. حالا اینکه آیا اصلا ماهواره ای وجود داره و نمیخوان تصاویرش رو منتشر کنن، یا از اساس هیچ ماهواره ای ساخته نشده، رو نمیدونم. 

10:10:06

2018-10-26

ساعت 7 شب به وقت نجف پروازشونه. به نظرتون الان برم فرودگاه، خیلی زوده؟!!

...

20:03:55

2018-10-26

بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشا، راه افتادم سمت فرودگاه. میدونستم بازم زوده، ولی دیگه تا همینجا هم که صبر کردم، خیلیه. الان رفتم اطلاعات پرواز بپرسم پروازشون کی میشینه، میفرمایند که هنوز بلند نشده. و اینطور که پیداست دو ساعت تأخیر دارن! 

البته هنوز روی تابلو، چیزی ننوشتن...

نظرات  (۶)

  • سوته دلان
  • سلام
    ایشالا تا سال بعد، رو به بهبود برید و با خانواده سفر اربعین برید.
    پاسخ:
    سلام
    ان شاءاللّه 
    ان شاءاللّه به زودی قسمت شما و همه آرزومندان
    خواهش میکنم، بفرمایید. 

  • روشــنا ...
  • سلام
    حالتون بهتره ؟
    جالبه خونه ماهم ۴ نفر رفتن انگار هیشکی نیس دیگه انگار نه انگار ک هنوز ۴ نفر دیگه تو خونه ان. چقد سخته ادمایی ک سری قبلی همسفرت بودن الان تنهایی برن و ادمو جا بزارن...
    پاسخ:
    سلام
    الحمدللّه،بله بهترم 
    جاشون سبز، ان شاءاللّه که به زودی قسمت خودتون 
    هر موقع باهاشون صحبت کردین از طرف ما هم التماس دعا بگین. بگین هر موقع رسیدن عمود چهارم، چهلم، چهارصدم و چهارصد و چهل و چهارم یاد ما باشن :) و برامون دعا کنن.

    من همیشه این اسم‌هایی که میگین را قاطی می‌کنم. میشه یه قسمت اعلام به وبلاگتون اضافه کنین؟ هر بار یادم میره هر اسمی چه نسبتی باهاتون داره. فقط می‌دونم اسم خانومتون اسم دختر هم‌کلاسیمه و اسم دخترتون اسم خانوم هم‌کلاسیمه :)) بقیهٔ اسامی رو خودتون توضیح بدین لطفا
    پاسخ:
    سلام
    درباره عمودها، نمیتونم قول بدم. پنجشنبه شب که رسیدن نجف، هیچ. فرداش نجم و عماد و محسن رفتن پیاده روی. نمیدونم تا کجا و عمود چندم رفتن و برگشتن. دیروز هم که همگی رفتن کربلا، با ماشین. احتمالا فردا هم برن سمت کاظمین و سامرا. 
    اما از قبل یه لیست از دوستان مجازی+اسامی شهدای مدافع حرمی که کم و بیش میشناختم، دادم دست نرگس خانوم تا به نیابت ازشون زیارت کنه. 
    اسم شما جزء لیست هست و نرگس هم تا حدودی میشناسه شما رو. در حد جغد و مراد و دکتر حداد و.. .
    خودم هرجا برم زیارت، با اینکه لیست میبرم، ولی نیاز پیدا نمیکنم. از بس که تو حرم، تمام اقوام و دوستان و آشناهام رو، زنده یا مرحوم، یا شبیه شون رو میبینم، یا صدا و تیکه کلامشون رو میشنوم، یا اسمشون رو میشنوم که دارن صدا میکنن، یا که خوابشون رو میبینم!  
    جدیدا هم که دوستان مجازی پیدا کردم، بالاخره یه نشونه ای که به یادم بیان، میبینم. 
    + چشم مینویسم اسامی رو.
    سلام . اومدم مثل شما چندتا نکته بگم ولی این صحبت بالاتونو دیدم خیلی خوشحال شدم.جدا اسم مارو نوشتین برای دعا؟فکر نمیکنم کسی اونجا خیلی یاد من باشه.واقعا ممنون.آرزومه یه روز پیاده روی قسمتم بشه هر چند لیاقتشو ندارم.
    درباره مشکلتون البته شما بهتر شرایط خودتونو میدونین اما براساس تجربه وحس خودم میگم. بهتر نیست کم کم بیانش کنین؟اینجوری هم برخورد باهاش راحتتره هم مشکلات شما کمتر و اعصابتون آرومتر. ضمن اینکه بلاخره میفهمن.این که اتفاقی یا خودشون ببینن باعث یه حس بی اعتمادی و ترس میشه از اتفاقایی که شاید هرگز پیش نیاد یا ازش خبر ندارن اما هست.این احساس آمنیت و آرامش رو از بین میبره. حداقل با توجه به شرایط کم کم، مثلا اول نرگس خانم و بعد بقیه و آخرش اگه لازم شد مادرتون. بنظرم خانواده یه پدر با مشکل جسمی اما صبور و عاقل و منطقی رو ترجیح میده به پدری که ظاهرا سالمه اما هر لحظه امکان داره اتفاقی براش بیفته که ازش بیخبر بوده.
    یه سر هم به آقای تبریزیان بزنید.نمیدونم این دوا درمونا چقدر فایده دارن ولی به زحمت امتحانشون مییرزه.مخصوصا که واقعا اعتقاد دارم طب غربی خیلی رنگ و بوی تجارت گرفته .درمان های گرون و تهاجمی و کم اثر و پر عوارض اونم با کلی اما و اگر.
    یادتونه یه زمانی با خونواده قرار گذاشتین غذاهایی بخورین که دوست ندارین تا نفستون تربیت بشه؟ شاید بعضی کارا هم بشه بهش اونجوری نگاه کرد. کار سختیه برای امثال من.شایدم نشدنی ولی خونه خواهرتونو امتحان کنین. حق دارن دلخور باشن.
    سر ماجرای خونه و گربه واقعا موندم بخندم یا گریه کنم. فقط خوبیه ماجرا این بود که همه در آرامش کمک کردین و هرکس یه گوشه ی کارو گرفت. ولی بدونین گربه ها موندگارن.یه تجربه داشتم البته نه به این فجیعی و پر جمعیتی.خود گربه که هیچ بچه هاشم صابخونه شدن.آخرش باید به خشونت متوسل شین که خوب گناه دارن حیوونا هم حس دارن.مگه اینکه یکم که بزرگتر شدن خونوادگی کوچشون بدین یه جای دور که بتونن زندگی کنن.
    ببخشین سرتونو درد آوردم شرمنده .از قول ما از نرگس خانم بابت دعاهاشون تشکر کنین
    پاسخ:
    سلام
    خوب هستین شما؟
    بله، نوشتم و مینویسم. وظیفه امه. 
    ان شاءاللّه، ان شاءاللّه 
    قسمت شما و همه آرزومندا و ما. 
    نمیدونم، راستش این مورد جراحی زانو ام، با اینکه کلا تموم شده و واقعا دیگه مشکلی ندارم، اما هنوز مادرم نگرانشه. 
    نرگس و بچه ها  هم میدونم از اسمش اذیت میشن. همینجوری بگم خسته ام راحت تر برخورد میکنن تا اسم ام اس بیاد. 
    دکتر پرما هم که اسمشون رو آوردم، به شیوه طب اسلامی کار میکنن. 
    ممنون از یادآوری تون، اتفاقا الان از خونه خواهرم اومدم! 
    بله، گربه ها خیلی زود صاحب خونه میشن متأسفانه. حالا فعلا که بچه هاش خیلی کوچیکن و نمیشه بیرونشون کرد. تا ببینیم بعدا چی پیش میاد. 
    نه، خواهش میکنم. من از شما ممنونم. محبت کردین. 
    چشم. 
    هووووو!
    شباهنگی هستی برا خودتا :)
    خب کوتاه تر پست بذار عامو!

    سلام
    پاسخ:
    سلام
    نه، فقط این یکی رو هر شب تکمیل کردم. طولانی شد. 
  • ثنای دوست داشتنی
  • باسلام و وقت بخیر خدمت شما امیدوارم حالتون بهتر باشه،خیلی متاسف شدم از شنیدن بیماریتون،ان شاءالله به حق ارباب این روزهای عزیز شفای عاجل نصیبتون بشه و امیدوارم با رعایت نکاتی که دکترتون می گن و مصرف داروهاتون، بهبودی حاصل بشه،فقط خواهش می کنم که جوش نزنید چون برای این بیماری سم محسوب می شه،خواهرزاده ی همسرم هم این بیماری رو داره و خدا روشکر باهاش کنار اومده و حالش خوبه ولی هرموقعی که جوش می زنه بیماریش اوت می کنه،ان شاءالله خدا به همه ی بیماران علی الخصوص شما شفا عنایت کنه و ان شاءالله زیارت نرگس خانم عزیز و فرزندان و خانواده ی محترمتون مقبول درگاه حق قرار بگیره و به سلامتی برگردن. التماس دعا
    پاسخ:
    سلام
    احوال شما؟ خوب هستین ان شاءاللّه ؟
    خانواده محترم خوبن؟
    من واقعا شرمنده ام. اصلا نمیخواستم کسی رو نگران کنم. 
    بله، حرص و جوش و عصبانیت که خیلی بده، چشم. ممنون از توصیه تون. ان شاءاللّه خدا همه بیمارا رو شفا بده، همینطور ایشون رو. 
    محتاجیم به دعا