اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

+ اول پیام خصوصی در مورد اینکه ما چطور سال گذشته با ماشین شخصی رفتیم کربلا، در حالی که تازه امسال اجازه دادن به این کار. 

خب اولا که سلام! 

ثانیا عجب پشتکاری واقعا! واقعا نشستین تمام مطالب وبلاگ قبلی ام رو خط به خط خوندین؟!!

ثالثا که من نمیدونم شما رو حساب چه منبعی میفرمایید تازه امسال اجازه دادن. در حالی که چند ساله حتی کاروان های زمینی هم با اتوبوس ایران میرن و برمیگردن. 

فقط احتمال داره از دو سه روز مونده به اربعین اجازه این کار رو ندن به خاطر ازدحام، که خب ما پارسال فکر کنم یه هفته قبل از اربعین، تهران بودیم. 

+ و اما که بالاخره، بچه ها برگشتن و دل من هم کمی باز شد. جمعه شب که تقریبا لشگر شکست خورده بودن اینقدر که خسته بودن. ولی دیشب از وقتی رسیدم خونه، آمنه اومد تو بغلم و سرش رو گذاشت تو سینه ام و تا یک ساعت از جاش تکون نخورد!!

هر کی هم صدام کرد، یا صداش کرد، یه داد سرش زد که فعلا دربست کرایه کردم بابام رو! 

تازه بعد یک ساعت هم که بلند شد از جاش، نمیذاشت کسی باهام حرف بزنه یا خدیجه از دو متری من رد شه حتی. خودم خدیجه رو گرفتم تو بغلم، اومده هلش میده که برو. خدیجه هم مظلوم، فوری میرفت کنار که دل آبجی اش نشکنه. فقط خدا آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه با این فسقل زورگو. 

زهرا و محسن هم یک راست بلیط مشهد گرفتن و از نجف رفتن مشهد. فقط دلتنگی شون موند برام. 

فاطمه ولی خیلی از دست داداشاش عصبانیه هنوز که نبردنش پیاده روی. پارسال من خودم بردمش دو روز. با اینکه توقع داشت نازش رو بکشم و ازش طرفداری کنم، ولی هنوز که این کار رو نکردم.

راستش اینه که حق میدم بهشون. فاطمه سر هر چیزی با منم چک و چونه میزنه و به این سادگیا حرف گوش نمیده. دیگه برادراش که جای خود دارن. 

...

یه چیزی هست که حتما باید بنویسم. ولی خب.... به رمز مخصوص خودم بنویسم؟

segran! ieahnat? mithsad? rotehc teled damoo?.. ehsab, ni ires itfar. lakhse eradan. ilav naftol oot thseheb mahnat razan. vvvv

...

با نرگس و و پسرا صحبت کردیم، هر چی پول نقد داشتیم، دادیم به یه شماره حساب معتبر که مطمئن بودیم خرج زائرای کربلا میکنن. الان تا آخر آبان، باید با حدود 500 هزار تومن زندگی کنیم. 

دعا کنید ازمون قبول کنه خدا. 

...

یه صحبتی استاد پناهیان دارن که واقعا درکش میکنم. ایشون میگن رفتی هیأت، روضه امام حسین، یه وفت منت نذاریا. تو که رفتی بیشتر باید شرمنده باشی. تو بیشتر بدهکاری. تو رفتی حالت رو بردی. اونی که نیومده، لذتی هم نبرده...

آره آقا... همه حرف منم اینه. میخوام بیام لذت ببرم. کیف کنم. عشق کنم. منت چی رو سر کی بذارم؟ میخوام بیام راه نفسم باز شه، که خفه نشم.