معجزه انقلاب این است که بعداز40سال،جوان مؤمن مسلمان که امام راندیده،باروحیه انقلابی وشجاعت،وسط میدان میرود
درست مثه وقتی که بعد از آسیاب افتادن همه آب های جهان، تنگ یه غروب پاییز برسی خونه و بچپی تو انباری و تمام سر رسیدهات رو از همون اول، بخونی و ذره ذره اش رو لای تک تک کلمات و خاطراتت پیداش کنی...
جوری غرق بشی که انگار برای اولین باره داری باهاش آشنا میشی. بعد تازه کم کم بفهمی اصلا از اول برای تو نبوده...
لعنت به حس مالکیت ابدی و توهم همشیگی بودن ...
....
دو سه هفته پیش خواب دیدم دارم غروب، از بهشت زهرا برمیگردم. تو خواب یه صدا از پشت سرم شنیدم و بیدار شدم. دنباله اش رو پریشب که تنها رفته بودم بهشت زهرا دیدم. صداش رو شنیدم. داشت با یکی حرف میزد. مطمئنم. ولی نتونستم پیداش کنم.
....
زندگی ام تغییر بزرگی کرده که صلاح نمیدونم درباره اش بنویسم. نوشتم البته، ولی پیش نویس. دو دل بودم که بازهم ادامه بدم اینجا نوشتن رو یا نه. از جمعه درگیرم با خودم. فعلا تصمیمم ادامه است. تا جایی که بشه.
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود...
- ۹۷/۰۹/۲۶
راستش با این نوشتتون یه حس بدی پیدا کردم که دلم نمیخواد دربارش بنویسم. امیدوارم که غلط باشه. واقعا نمیدونم چی بگم . اگه اذیتتوون نمیکنه بیشتر توضیح بدید شاید که حداقل واقعیت به اندازه تصور ذهنی ما تلخ نباشه.
بعید میدونم شما بتونین نوشتنو ترک کنین ولی شاید حس و سبکتون عوض بشه. ما رو هم شریک هر حسی که دارین بدونین حتی خیلی کم. برای آرامشتون دعا میکنم و همینطور التماس دعا دارم .لحظاتتون در پناه خدا