اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

بعد مدتها که از نظر خودم سالها و بلکه قرنها پیش بوده انگار، دوباره برگشتم!

همین اول بگم که نمیدونم چرا نمیشه عکس بذارم، پیغام میده شما از صندوق بیان خارج شدین و از این صحبتا که خیلی هم حوصله ندارم روش وقت بذارم.

توضیح بدم چرا نبودم و کجا بودم و چی شد و ...؟ خب، قضیه آتش سوزی اتاق بچه ها بود؟ همون مورد و یکی دو تا اشکال فنی دیگه ساختمون، با اینکه کاملا نوساز بود و کلی موقع خرید گواهینامه هاش رو به رخمون کشیده بودن، و اینکه چند تا از واحدها سگ داشتن و پیش میومد تو آسانسور باشن، که این مورد برای مادرم و نرگس به طور مطلق غیر قابل تحمل بود، باعث شد دوباره تصمیم به جابجایی بگیریم.

که این شد اول ماجرا، یعنی درست بعد ماه رمضون که زهرا و محسن هم برگشته بودن مشهد، تو پرانتز بگم سفرشون به خارج از کشور کلا منتفی شد بابت کرونا خدا رو شکر، تصمیم گرفتیم هم ما و هم پدر و مادرم جابجا بشیم. اول که کلا مشتری نبود. تا یکی دو هفته، بعد ناگهان کلی مشتری اومد و ما هم از همه جا بیخبر، قولنامه کردیم تا بلکه بتونیم بریم پای معامله موردایی که روشون کار کرده بودیم. ولی ناگهان یه شبه چنان قیتما به طور باورنکردنی بالا رفت که دیگه حتی خونه خودمون رو هم نمیتونستیم به همون قیمت روز قبل که فروختیم بخریم! خیلی از بنگاهی ها پیشنهاد میدادن فسخ کنیم و ضرر و زیان بدیم. میگفتن قطعا با این روند صعودی قیمتا در نهایت به نفعمونه، ولی قبول نکردیم.

و همینطور به گشتن ادامه دادیم. منتها هر چه بیشتر گشتیم، کمتر به نتیجه رسیدیم. دیگه نهایتا تصمیم گرفتیم بریم برای اجاره، تا بلکه فرجی بشه.

یعنی دو روز مونده به موعد محضر و تخلیه، و دقیقا تو اوج حس درموندگی که نه، فقط ناله و نفرین به باعث و بانی اش، یه خونه پیدا کردیم. یه خونه باغ تو یکی از محله هایی که تا چند سال پیش فقط باغ بود و الان کلا برج شده. یه خونه باغ وسط چند برج. که به دلایلی اجازه ساخت بهش نمیدن. فقط مجوز تعمیر دادن بهمون، اونم اول اومدن دقیق بازرسی کردن که خدای نکرده تو این تعمیرات حتی یک متر هم به بنا اضافه نشه.

ولی برای ما خوبه، با اینکه پدر و مادرم هم هستن، ولی خدا رو شکر فضا بزرگه.

خونه کلا تو سطح شیبداره. دو طبقه است، که طبقه پایین از بیرون زیر زمین محسوب میشه و از داخل همکف. 

البته خونه که میگم در حد چند تا دیوار و سقف بود اولش، یه دونه در و پنجره سالم نداشت. سالها خالی افتاده بود و دیگه حساب کنید چی ازش باقی مونده بود.

فقط اینقدر بگم که از کف حیاط یا همون باغش، دو تا وانت آشغال بردیم بیرون تا بتونیم تو حیاط راه بریم. تا زانو تو برگ خشک فرو میرفتیم موقع راه رفتن!

منم که آخرین ترمم بود و باید پروژه رو تموم میکردم و اصلا فرصت نداشتم. پدرم هم به هیچ عنوان توان کار سنگین ندارن، این شد که یه واحد اجاره کردیم برای دو ماه و عماد رو فرستادیم برای بازسازی. 

جدی جدی کل کار رو سپردم به خودش. فقط بعضی شبا میومد گزارش میداد که داره چه میکنه. با توجه به تجربه ای که داشتیم برای اینجا هم میخواستیم پنل خورشیدی کار کنیم که دیدیم به خاطر عوض شدن دولت، تمام طرح های دولت قبل باطل شده و دیگه نشد پنل بذاریم. ولی آبگرمکن خورشیدی رو گذاشتیم. یعنی عماد اینقدر با لوله کش جر و بحث کرد، که بالاخره راضی اش کرد اونجور که عماد نقشه میده کار کنه.

نجاری که برای نصب کمد و کابینت و... اومده بود، آخر سر خیلی جدی ازم خواست بذارم عماد بره پیشش کار کنه. به قول خودش نجاری تو خون عماده.

طبقه همکف از قبل جایی بوده برای گلخونه. که اونجا رو به طراحی مادرم، تبدیلش کردیم به یه واحد مسکونی.

خدا رو شکر بعد چند ماه استرس و بدو بدو و آلاخونی، خیلی خونه خوبی شد. از هر لحاظ. عماد واقعا زحمت کشید. و جالب اینه که با وجودی که اطرافمون دو سه تا برجه، ولی موقعیت خونه جوریه که یه قسمت بزرگی از حیاط و باغ اصلا مشرف نیست و بچه ها میتونن راحت باشن. 

تنها مشکل اینه که بابا اینا، پایین هستن و آمنه خانم از ۲۴ ساعت، ۲۸ ساعتش رو مشغول پریدنه. البته مادرم میگن صدای آنچنانی پایین نمیاد، ولی خب...

دیگه اینکه نرگس خانوم امسال واقعا معلم شده! اینجوری که هر دوست آشنایی که سراغ داشته که بچه مدرسه ای یا حوزه ای داشتن، جمع کرده، گروه تشکیل داده، برای رفع اشکال درسی. که قشنگ روزی چند ساعت مشغوله. چقدر هم که همه تعریف و تمجید میکنن ازش. و یحتمل دستشون بهم برسه بابت اینکه چرا تا حالا نذاشتم بره سر کار باید جواب پس بدم. کدومشون باور میکنن همین رو هم کلی التماس خانوم کردیم تا راضی شده؟ 

از فاطمه خانم بگم که داره کار با دلر و اره برقی نجاری و سمباده و ... رو یاد میگیره. عماد برای تعمیر خونه، یه سری از این وسایل رو خرید و حالا کلی روزا با تیر و تخته هایی که باقی مونده تمرین میکنن.

با اینکه هیچ وقت سمت جعبه ابزار نمیرفت و به شدت از خاکی شدن دستش متنفر بود، ولی عجیبه که با چوب و خاک اره و اینجور چیزا مشکل نداره. خدا رو شکر تا الان حادثه مهمی هم اتفاق نیفتاده. منظورم از مهم چیزی در حد زخم شدن و خون افتادن انگشته!

خدیجه هم کامل میتونه قرآن رو بخونه، همینطور متن فارسی با اعراب. جدول ضرب رو خودش تو بازی کشف کرد، از بس که مثل خودم عاشق شمردنه، مدام داره تکه های اسباب بازی هاش رو میشمره. اول به ترتیب میشمرد، بعد دو تا دو تا یاد گرفت، بعد سه سه تا، و الان کاملا مفهوم ضرب براش جا افتاده.

عماد هم بعد بنایی و اسباب کشی و استراحت پس از بنایی و اسباب کشی، بالاخره تصمیم گرفت بشینه برای کنکور درس بخونه. مدرسه شون که قربونشون برم، تازه بعد یک ماه، شروع کردن به چند تا کلاس نصفه نیمه گذاشتن. تنها معلمشون که خیلی جدی و منضبطه و کفر عماد رو درآورده، معلم ورزششونه! ک که مجبور شون میکنه براش فیلم بفرستن از ورزشایی که باید انجام بدن.

حالا عماد خودش به خودی خود، یکی باید یادش بندازه که بشینه ها، ولی چون اینجا حرف زور و اجباره، لجبازی میکنه! آخرش هم فکر کنم باید برای دیپلم تک ماده کنه!

دلم برای زهرا چقدر تنگه؟!! گفتن داره؟! از اون بیشتر برای حرم... هر حرمی، هر جایی. 

....

نوشتنش هم برام سخته، میدونم و مطمئنم که بی لیاقت بودم، ولی ...

هوا دیگه هوای نفس کشیدن نیست، دلم چاه میخواد واسه زار زدن....

به بد طلسمی گرفتار شدیم، بد...

حس میکنید دیگه چاره ای برای کسی نمونده؟ حس میکنید هیچ چیزی سر جای خودش نیست و راهی به بهبود نداره؟ چرا ناله مون در نمیاد از اینهمه بیچارگی؟ چرا شکایت نمیکنیم؟ چرا ضجه نمیزنیم از بی پناهی و بی کسی؟ چه دل سنگی پیدا کردیم! 

...

نمیدونم چی بگم... فقط میدونم دیگه نمیشه با این وضعیت ادامه داد....

نظرات  (۴)

سلام حالتون خوبه؟ من همیشه میومدم سر میزدم، گاهی آدم نگران میشه....
پاسخ:
سلام
الحمدلله، شما چطورید، خوب هستین؟
ممنون از محبت تون، بله عذرخواهی میکنم از این بابت. درستش این بود گاهی یه خبری از خودم میذاشتم اینجا. ولی باور بفرمایید اینقدر مشغله ذهنی داشتم که اصلا فرصت فکر کردن به اینکه چی بنویسم هم نداشتم. بفرمایید
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
ی* **** ** ***** **** *** ***** ** ******* * ****** *** ****** ** **** ***** ** ***** ** **** *** **** *** * ** ** ** *** ***** *** **** **** ********
****** ***** **** ** *** *** ** **** ** **** **** **** ***** *** ** **** *** ** ******** *** ** *** ** ****** *** ***** ******** ** ** *** **** **** ***** *** **** **** ***** **** ** **** ****** ***** * ******** ** **** ** ***** ****** * **** * ******** **** ** ** ****


*** *** ****** *** ** ** **** **** ******* * *** **** **** ** ** ***** ****** ***** ***** ** ***** ** **** **** ** **** ** **** *** ****** *** ** *** ** **** * ***** ** ***** **** **** ******* ****** ***** *******
** *** *** ****** * ***** **** **** ** *** **** **** ****** ******* **** ** ** ***** ** **** **** ** **** ****** ** ** ***** ***** *** **** ** ** ***** *** ******** ** *** ***** *** * ******* **** **** ** *** * ****** *** ***** ***** *** ** **** **** **** **** ** ** ***** *** **** **** **** * **** *** ***** * ** **** ***** **** ** **** ****** ***** **** ***** *** * **** **** *** **** ** **** ***** ** *** ** *** ***** ** ***** ****** *** ** ***** *** **
*** ********

پاسخ:
سلام مجدد
اول درباره حقوق، خوبه که اینقدر حساس هستین به حلال و حرام. ولی حساسیت تون نباید وسواس بشه. به هر حال همین که شما مجازی دارید وقت میذارید، هزینه اینترنت هم به هزینه هاتون اضافه میشه‌. ضمن اینکه وقتی که سر کلاس حضوری صرف میکنید، مشترک بین همه است، ولی الان جدا جدا دارید برای تک به تک وقت میذارید که این مسلما انرژی بیشتری ازتون می‌بره.
اما درباره کارتون و اینکه واقعا چی درسته و چی غلط، حقیقتا مسأله ای نیست که بشه به سادگی و با دو دو تا چهارتا حلش کرد. 
این مورد رو حتی منم نمیتونم بگم آیا واقعا کاری که میکنم صد در صد درسته. درستش هم همینه، ما اینجا تو این دنیا داریم با امتحانات الهی رشد میکنیم. فقط همین. حالا اینکه آیا واقعا قبول شدیم یا نه، تا لحظه مرگ نمیتونیم اطمینان پیدا کنیم. 
چرا که اگر مطمئن بشیم از قبولی، باعث سرکشی مون میشه و اگه بگن مردودی هم باعث نا امیدی مون میشه که هر دو تاش بده.
پس باید تو حالت خوف و رجا باشیم همیشه.
امابه نظرم با توجه به شناخت محدودی که ازتون دارم، بهتره با امید دوباره به کارتون ادامه بدین. به نظرم این ناامیدی هایی که اذیتتون میکنه ، القائات شیطان باشه واسه متوقف کردنتون. یادتونه همیشه منتظر یه تحول بودین و از یکنواختی شکایت میکردین؟ الان این تحول عالیه! ازش استفاده کتید، حای اگه به شدت خسته تون کنه، ولی ازش استقبال کنید. از سختی و خستگی اش استقبال کنید. 
باه، دقیقا سر و کله زدن با بچه های کلاس اولی به شدت کار انرژی بری هست، ولی نترسید و ادامه بدین. 
برای پیشگیری از بیماری و ضعف بدنی، حتما حتما صبحانه بخورید، و تا حد امکان صبحانه مقوی و گرم باشه، که خدای نکرده مشکل ضعف بدنی پیدا نکنید. مخصوصا سر درد. ولی از کار زیاد نترسید.
درباره ایده ای که برلی فرهنگ سازی داشتید هم خیلی زود ناامید شدین، شما شروع کنید، حتی بدون مخاطب. محتوا درست بشه، مخاطبش رو پیدا میکنه. 
شما همزمان هم برای بچه ها و تدریستون وقت بذارید، طرح های خلاقانه بدین، فکر کنید ببینید چطور هر مفهوم درست فرهنگی رو تو قالب یکی از درسای مصوب میتونید به بچه ها منتقل کنید. 
شما هدفتون رو بذارید مقابله با این سند منحوس ۲۰۳۰. 
همون سبک زندگی اسلامی رو میتونید تو تک تک مطالبی که باید به بچه ها یاد بدین، پیاده کنید. فقط باید وقت بذارید و روش فکر کنید.
در کنارش همزمان تولید محتوا کنید برای کانالی که تو ذهنتون دارید. اصلا فکر کنید قرار نیست تا دو سه سال هیچ بازدید کننده ای داشته باشه، مهم نباشه براتون. محتوای خوب و درست، کم کم خودش راهش رو برای رسیدن به دست مخاطبش پیدا میکنه. 
و البته از یه راه انحصاری استفاده نکنید، همه شبکه های مجازی رو استفاده کنید. وقت اضافه ای که ازتون نمیگیره، همون محتوا رو تو تمام شبکه ها بذارید.
اتفاقا تدریس، مخصوصا تدریس کلاس اول ابتدایی، کاری نیست که هرکسی از پسش برآد! بله، اگه خودتون ازدواج کنید و بچه کوچیک داشته باشید، مخصوصا بچه زیر دو سال که مادر تمام وقت لازم داره، تو همچین موقعیتی ترجیح اینه که تو خونه کنار بچه باشید. 
ولی الان، که حتی به خاطر کرونا، خیلی هم لازم نیست از خونه بیرون برید، خیلی جدی و با پشتکار اساسی، دنبال کارتون رو بگیرید و این حرفا رو از ذهنتون دور کنید. 
البته که همیشه همیشه، تو هر موقعیتی ارتباط با خدا رو داشته باشید، از مناجات با خدا غافل نشید، ازش راهنمایی بخواید، و از شر شیطان و وسوسه‌هاش، به خدا پناه ببرید 
ان شاءاللّه توفیقات تون روز افزون
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

*********** ** *** * ***** ******* *

****** ** ****** ** ** **** **** ** *** ********* ******* *** **** ***** *** ****** ***** *** * ******* * **** **** ****** **** ****** ****** *** **** ***** ** **** ** *** ***********

***** ** *** *** ** ****** ** ** *** * *** *** ****** ** *** **** ** *** **** **** *** ***** **** **** *** ***** ** **** ****** *** **** ** *** ******* *** **** ****** *** * *** **** ***** ****** ** ** **** ********* **** ***** **** ****** ****** ** *** ****** ** **** *** **** ******** ****** **** **** *** **** ******* *** ** ***** **** ****** **** *** ** ********

******* ****** ***** *** *** ******* ** ******** ***** ** ***** *** **** ** *** ****** **** **** **** **** ***** ** **** ** **** * **** ** ** **** * *** * ******* **** ***** **** * ******* *****
**** ***** ** **** ***** ** ** **** ** ** **** **** ** **** ** ** **** ***** *****
** ****** ** ******** ***** ** ***** * ****** **** *** ** *** ***** ** **** ** *******
******* ******* ** **** * ****** ******* **** **** **** ***** ******** ** ** ********** *** ******** ** ** *********** **** ***** * **** **** **** ***** ** ******* ** *** **** ****** *** **** * ******* ********* **** ** *** **** **** ** **** ****** ****** **** **** ** **** **** ***** ******** *** ** ************* ** **** **** ******* ***** ** ***** **** ***** ********* ****** ** **** **** ** ******* **** **** ********* *** ***** * **** ***** ** **** **** *** ***** ** ******* *** *** ** *** ******

****** ***** ***** ** *** **** ** ***** **** **** **** ***** ****** *** ***** *** ******* ****** ** ****** *** *** ******* ** ** ***** **** ****** ** *** **** ** ***** ** *** **** *** ****** * **** ***** ********* ***** *** *** **** ********************** **** **** ** ****** ** *** ** **** ***** ** ** ***** **** ****** * **** ***** *** *** **** ** **** ** *** **** ****** ******** **** ***** ** ***** *** ** *** ************** ******* ***** ** ***** ** ********* ** *** **** ***** ** ****** ** ****** ** ** **** *******

**** **** ** ****** ******* *** * **** ***** *** ** ******* ** **** ******
**** ** **** ** **** **** ** *** ***** ** *** **** ****** *** ******** ** *** *** ***** ***** ** **** ** ** ***** ****** * ****** ** ***** ******

** ***** ** *** ** ***** ****** ** ** **** ***** ******* *** ******* ** **** **** ** **** ** *** *** **** **** *** **** ***** ** **** **** * **** ****** **** ***** ***** ***** * ********* **** ** ***** **** ******* ** **** ****** *** **** ******** ***** ** *** ***** ** **** ***** *** *** ** ** *** ** **** **** *** ** **** ****** *** **** ** ** *** ** **** ***** ** ****** ** **** ** ** ** *** **** **** **** ** **** ****** ***** **** ** ***** ** ****** *** ** **** **** ** **** ** ***** ******


پاسخ:
سلام مجدد
معذرت میخواهم که دیر شد، عزاداری‌هاتون قبول حق با ان شاءاللّه.
رک بگم، راستش سؤالتون احتیاج به علم غیب داره که من ندارم! مگه میشه به این سادگی فهمید کدوم انتخاب درسته و کدوم غلط؟ کدومش اول درست بوده، ولی بعدا به بیراهه کشیده شده؟ کدوم امتخاب با اینکه پر از سختی بوده ولی تهش عاقبت بخیری داره؟
نه، جدا نمیشه به این سوالا به این سادگی جواب داد. ولی همین که قبل از هر انتخاب و اتفاقی از خدا طلب خیر کنیم و عاقبت کار رو بسپریم به خودش، و بعد نتیجه رو هر چی که شد بپذیریم، یه اطمینان بهمون میده از صحت کار ان شاءاللّه.
شیطان سر گمراهی تک تک آدما قسم خورده، چرا براش شما مهم نباشه؟ 
ببینید، دنیا پیچیده در رنج و سختیه، شما نمیتونی زندگی بی دغدغه و راحت داشته باشی تو این دنیا. ولی یه راه هست که ما خودمون نوع رنجمون رو تا حدی انتخاب کنیم. مثال ساده اش درس خوندن. خب درس خوندن واقعا سختی داره، کار راحتی نیست. ولی ما خودمون انتخابش میکنیم تا از رنج بدتر بی سوادی رها بشیم. 
حالا بقیه زندگی هم همین طور، میتونیم رنجهایی رو انتخاب کنیم تا از موارد دیگه خلاص بشیم. 
بی تعارف بهانه هاتون برای شونه خالی کردن از زیر بار مسئولیت فقط بهانه است. شما یک سال برید، وقت و انرژی بذارید، بعد قضاوت کنید. الان خیلی زوده.
تو بحث انتقال سبک زندگی، خیلی خیلی باید براش وقت و فکر بذارید که اصلا رو نباشه هدفتون. یه مثال میزنم. دارید برای درسی قصه ای رو تعریف میکنید، جایی از قصه، دختر قصه میخواد از خونه بره بیرون، روسری اش رو سر میکنه و میره، همین! روزی یه نکته کوچولو لای تمام حرفا و صحبتا. لازم نیست از اول شروع کنید به توضیح دادن همه ابعاد درست و غلط زندگی. 
بازم میگم، فرصت خوبی پیدا کردین، از دستش ندین.
درباره اینکه اگه بزرگانی مثل آیت الله قاضی بودن، وارد فضای مجازی میشدن یا نه، همین الان شخصیتی مثل استاد پناهیان هم کانال های مختلف دارن و هم مدام تأکید میکنن روی کار تو این بخش. 
التماس دعا، موفق باشید.
فوق فوق مهم: من عصبانی نشدم از حرفاتون، اگر لهجه ام عصبانی به نظر میاد، شاید از سر دلتنگیه، شاید هم خستگی. به هر حال ببخشید. اینکه گفتم بهانه است، شاید بهتر باشه بگم وسوسه است. وسوسه هایی که نباید بهشون اهمیت بدین. بازم ببخشید اگه خوب جواب ندادم
سلام خدارو شکر خوبین.نگرانتون بودم.شما ما رو فراموش میکنین قبلا تجربه کردم.اما شما همیشه تو خاطر ما و بین دعاهامون هستین.گاهی خبر بدین فقط در حد یه خط اگه زحمتی نیست.
خدارو شکر ازین اوضاع به سلامت رد شدین.خیلیا به معنی واقعی خونه خراب شذن.اجاره نشینی تو این شرایط ... .
اعتقاد دارم هنوز خیلی مونده تا به اون اضطرار برسیم.هنوز خیلیامون کم و بیش زندگیمون جریان داره.این یسال باقی مونده زمان امتحانای بزرگ و اصل کاریه.همه برا هم دعا کنیم.فرزند داریتون واقعا برا مت الگو.هرچند خودم نه زندگی دارم نه بچه اما کاش میشد غیر درس دیگران رو در تربیت فرزند هم راهنمایی میکردین.نمیگم نمرتون بیسته ولی با اون چیزی که تو جامعه میبینم کاش بقیه نصف شما دلشون به حال بچه هاشون میسوخت .این سبک زندگی فقط خانواده رو درگیر نمیکنه کل جامعه رو گرفتار و نابود میکنه.
پاسخ:
سلام
ممنون از محبت تون، ولی واقعیت تا الان که فراموش نکردم. نه شما رو و نه هیچ کدوم از مخاطبای دیگه رو. حتی اونایی که چند سالی هست گذرشون به این خونه نیفتاده.
بله واقعا دوران سختیه، از هر لحاظ. اقتصادی، فرهنگی، بهداشت و سلامتی.. خلاصه که به معنی واقعی کلمه اوضاعمون بهم ریخته.