30سال میگذردازپایان دفاع مقدس،امااگر300سال هم بگذرد،این شهدای عزیزمافراموش نخواهندشد؛بحمدالله درجامعه ماروزبهروزاینهازندهترمیشوند
نمیدونم چقدر در جریان ترافیک تهران هستین، ولی من یکی که دیگه امیدی به بهبودش ندارم. قشنگ از غروب تمام مسیرا قفله تا حدود 10 شب! فرقی هم نمیکنه قبل تعطیلی باشه یا بعدش، اتوبان باشه یا خیابون، مرکز شهر باشه یا حومه، هوا بارونی باشه یا نه.
این چند وقته هم تقریبا هر شب به خاطر ترافیک، حدود 10 رسیدم خونه. اینقدر که بچه ها رو هم به زور دیدم.
گفتم فاطمه خیلی دوست داشت بره مشهد؟ مادر و پدرم این هفته میخواستن برن و فاطمه هم باهاشون رفت. عماد ولی به خاطر امتحانات میان ترمش نمیتونست بره، نرگس هم به خاطرش نرفت.
به زبون ساده بخوام توضیح بدم، شدیدا شاکی ام از این بی لیاقتی ام. دلم تنگه برا زیارت و هیچ کازی ازم برنمیاد...
گل و گلدون زیاد داشتیم همیشه و داریم. ولی اصولا دلم نمیاد گل شاخه ای بگیرم. نرگس هم طبق معمول، کنار اومده و همیشه به یه نحوی گل نخریدنم رو برای بقیه توجیه میکنه.
پرانتز باز: وقتی میگم از خوبی اخلاق نرگسه که ما مشکل نداریم، یعنی این. و الا که اگه به من بود... پرانتز بسته.
حالا از یکی از دوسنان شنیدم که بوی گل نرگس و مریم طبع گرم دارن و برای ام اس خوبه.
هم میخوام بگیرم، هم روم نمیشه. البته که اگه بگیرم، قطعا برای نرگسه و بوش برای همه است و لازم هم نیست توضیح بدم. با این حال روم نمیشه. کاش یه فرصت دوباره داشتم، یه دنیا گل اختصاصی برای نرگس میگرفتم...
امروز به تلافی چند وقتی که دیر رسیدم، تمام مدت در اختیار خدیجه و آمنه بودم. بازی و قصه و شعر و..
یکی از بازی های خدیجه، اینه که اون بشه بابا خدیجه و من دختر قشنگم!
پرانتز باز: تصور میکنه بچه ها تا وقتی کوچیکن "دختر قشنگم" هستن. بعد که بزرگ میشن، اسماشون چیزای دیگه میشه. پرانتز بسته.
حالا وسط بازی برگشته چی میگه؟
: دختر قشنگم! بستنی دوست داری؟ باشه، میخرم برات. هوای اتاق که سرد نیست. اشکال نداره بخوری!
: دختر قشنگم! ابسازی(اسباب بازی) میخوای؟ برات میخرم. اشکال نداره گرونم باشه. من زیاد پول دارم.
: دختر قشنگم! گوشی دوست داری؟ باشه، بهت میدم. اشکال نداره داغ بشه. خراب نمیشه که.
یعنی قشنگ یه دوره کلاس چگونه بابای مهربون باشیم، برام برگزار کرده فسقلی!
امروز متوجه شدم، عماد انگار موقع راه رفتن، یه کم خیلی خفیف، لنگ میزنه. از اونجا که مطمئن بودم مستقیم ازش بپرسم محاله جواب بده، یهو خیلی بی ربط ازش پرسیدم چند تا بشین پاشو رفتی؟
جدا همینجوری گفتم و خودم هم حدس نمیزدم واقعا بشین پاشو کرده باشه. که گفت 100 تا!
چرا؟ به خاطر اون روزی که مدرسه نرفت و گواهی نداشت و از من هم نخواست برای مدرسه توضیح بدم. مدیرشون خیلی شبیه مدیر دبیرستان خودمه. البته که الان ده روزی میگذره و من تازه فهمیدم.
و در نهایت اینکه امروز به پیشنهاد عماد فیلم نفس رو دیدیم. نمیدونم چرا قبلا فکر میکردم درباره اهدا عضو هست. ولی نبود. داستان خاصی نداره. یه مدت از زندگی یه دختر بچه 7،8 ساله است.
فیلم خوبیه. حسابی دلمون رو برای فاطمه تنگ کرد.
به نظرم یه مقدار حرفای سیاسی هم داره. مخصوصا از محتوای کتاب هایی که بهار میخونه و چیزهایی که متوجه میشه. فقط حسنش اینه که مثه اکثر فیلما، از انقلاب و جنگ اعلام برائت نکرده و در حد فهم بهار نشون داده که شاه و صدام به مردم ظلم کردن.
خدارو شکر
گفتیم نکنه خدای ناکرده غیبت طولانی بخاطر کسالت باشه...!
در جریان ترافیک که بودیم...!
خدا خودش آلودگی رو حل کرد، انشاءالله ترافیک رو هم حل میکنه (نعوذ بالله)
چون مسئولین کارای مهمتری دارن!!
جای فاطمه خانوم خالی نباشه...
انشاءالله به زودی روزی خودتون...
نرگس خانوم رو هم که خدا حفظش کنه...
من واقعاً بهش غبطه میخورم...
میگن صفای بهشت به غلمان و نوجوونهاشه... :)
شمام که (ماشاالله لاحول و لاقوه الا بالله) از این نعمت الهی بهرهمندین... :)
+ برای منم دعا کنید لطفاً...