اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

امشب باز اهل و عیال همگی رفتن سینما، فیلم رد خون. من موندم و سه تا فسقلی مون: خدیجه، معصومه و آمنه. یعنی رسما پوستم کنده شد! اینقدر که هر کدوم یه سازی زد برای خودش. آمنه با اینکه خسته بود، ولی قصد خوابیدن نداشت. هی فرار کرد و به هزار و یک بهونه گریه زاری کرد. خدیجه هم گلاب به روتون کلا از دستشویی رفتن فراری، اینقدر بهونه درآورد تا بالاخره بله... فقط حسنش اینه که بعدش خیلی بچه خوب و حرف گوش کنی میشه. سر به زیر، مظلوم! اصلا از نو ساخته میشه. معصومه هم این وسط که سرم گرم تمیز کردن بودم، مثلا خواست کمکم کنه، بدو بدو مایع لباسشویی رو از تو آشپزخونه آورد و تا اومدم ببینم چی دستشه، خالی اش کرد رو فرش! آخه جای مایع لباسشویی تو کابینته؟! نه واقعا؟! هیچی دیگه بالاخره به هر نحوی بود، ماجرا جمع شد و غذاشون رو دادم و الان تقریبا خوابن. ولی من در نهایت کوفتگی ام. 

این « تقریبا» هم از لهجه خدیجه افتاده تو دهنم. همه چی رو یه تقریبا اولش میذاره. «ما تقریبا تو خونه ایم» «داداشم تقریبا مسجده» «من تقریبا گشنه امه» و...

عماد از پارسال دنبال این بود که هر طور شده عضو هلال احمر بشه. اولین شرطش داشتن کارت ملی بود که همون تابستون پارسال اقدام کرد و گرفت. ولی امسال بعد کلی پرس و جو، دید یا باید گواهینامه داشته باشه یا دوره کمکهای اولیه رو گذرونده باشه. اولی که منتفی بود، ولی جایی رو هم پیدا نمیکرد برای دومی. تا بالاخره یه کلاس پیدا کرده نزدیک سه راه افسریه. ساعت ۳ تا ۶ شنبه ها. مدرسه شون ۲:۴۵ تعطیل میشه. با ماشین شخصی هم بخواد بره، با این ترافیک، زودتر از ۳:۴۵ نمیرسه. مسیرش اتوبوس و مترو هم نداره البته. 

و تازه شنبه ها ساعت ۷:۴۵ کلاس زبان هم داره. قابلیت توصیه و نصیحت پذیری اش هم در حال حاضر زیر صفره. از خدا طلب صبر و آرامش برای خودم دارم.

فاطمه جان هنوز با این سیستم درس خوندن خیلی جور نشده. هنوز مثل دبستان برخورد میکنه. به همین خاطر نمراتش حدود ۱۷, ۱۸ میشه. عیب نداره از نظر من، مشکل اونجاست که از نظر خودش نمره زیر بیست فاجعه ملیه و باید بابت عزای عمومی اعلام کرد. خب اینه که الان دو سه روز درمیون خونه مون عزاداریه و کسی حق خندیدن نداره.

البته خدا رو شکر داره کم کم از شلختگی هاش دست برمیداره. همین که بعد یک ماه نیم هنوز کتاب هاش سالمن و تیکه تیکه نشدن، پیشرفت خیلی خوبیه.

زهرا تا وقتی مشهد بودن، تا سطح یک حوزه رو تموم کرد. البته بیشتر از سطح یک درش خونده، ولی دیگه جفت پاش رو کرده تو یه کفش که نمیخوام ادامه بدم. کلی باهاش صحبت کردم، کنکور و دانشگاه هم میگه نه، خیاطی و کارهای دستی رو هم بهونه در میاره و خلاصه میخواست کلا تعطیل کنه.

ولی زیر بار نرفتم. نه فقط من، که مادرم و نرگس هم گفتن نمیشه این مدلی. حتی محبوب هم از مشهد مدام پیگیری میکرد که راضی اش کنم درسش رو ادامه بده.

محسن بابت پرژوه ای که دستش بود احتیاج به یه نرم افزار ساده داشت، همین شد بهونه مون. قرار شد، به صورت جدی برنامه نویسی یاد بگیره و کار کنه. و به عنوان شروع هم برنامه آموزش ریاضیات کلاس اول ابتدایی رو به صورت درس به درس بنویسه. 

به غیر از اون، روزا مربی مهد بچه ها هم هست. که البته باید اعتراف کنم امشب فهمیدم کار خیلی سختیه. هرچند واقعا توان و حوصله اش تو این مورد نسبت به من خیلی خیلی بیشتره و خودش هم خیلی استقبال کرد از این کار. 

تو این دو ماهه، حروف و اعداد رو به خدیجه یاد داده. کلی سوره و شعر به هر سه تاشون یاد داده. ورزششون میده. دوچرخه بدون کمکی یاد خدیجه داده و...

نرگس چند وقت پیش با مادرم رفتن پارچه خریدن، فکر کنم هفتاد هشتاد متر! اغراق میکنم، ولی برای همه مون کت و کاپشن دوخت! یکی از یکی بهتر. 

اول از همه برای عماد دوخت. از نظر من خوب بود، ولی مادرم داشت میگفت کاش این جاش رو فلان طور میدوختی و... که عماد در دفاع از مادرش گفت: این امضای کار مامانمه! 

برای معصومه و خدیجه هم لباس آتش نشانی و پلیسی دوخته، که دختر شجاعم بپوشه! یعنی واقعا دیدنی بود صحنه مواجه خذیجه با لباس پلیسی اش! اولش از دور نگاه میکرد. بعد که دید معصومه پوشید و چیزی اش نشد، کم کم اومد جلو و بهش دشت زد ببینه گاز نمیگیره، نمیسوزونه، خطر نداره... خلاصه بعد که مطمئن شد خطرناک نیست و پوشید، اومد گفت: بابا! من یه «قویتی» پیدا کردم که حتی میتونم لباس پلیس هم بپوشم!

از اون روز، بچه ام همه لباس هاش رو به عنوان لباس پلیس میپوشه. حالا یا پلیس واقعی، یا پلیس مخفی.

دیگه اینکه، چقدر سردار قاسمی بی تکلف و ساده است! چند روز پیش تلفن کرد و شب اومد خونه مون. تو مراسم نجم اومده بود، توقع بیشتری نداشتم ازش. ولی اومد دیدنمون و کلی کیف کردیم از حرفا و مرامش. خدا حفظش کنه.

پی نوشت: با تشکر از خوانندگان تیزبین، بله درست می فرمایید، قاعدتا کلاس زبان عماد نباید ساعت ۷:۴۵ شب شروع بشه. درستش ۶:۴۵ هست.

نظرات  (۳)

https://ble.im/orduhayemadrese
http://quranetratschool.ir/

پاسخ:
سلام
حال شما؟ خوب هستین؟
چه کار خوبی رو شروع کردین، خیلی خیلی خوبه و ان شاءاللّه که تا آخرش ادامه بدین.
زهرا از دو سه سال پیش شروع کرد به حفظ و همچنان داره ادامه میده. در کنار حفظ ترجمه و کمی تفسیر هم میخونه. تا الان فکر کنم ۱۰ جزء کامل تثبیت کرده و ۱۰ جزء هم حفظ.
ولی بیشتر از این فکر نکنم وقت بذاره.
بازم ممنون از پیشنهادتون
  • دُردانه ⠀
  • سلام
    خدا حفظشون کنه. چه بامزه و شیرینن بچه‌هاتون.
    منظورتون از برنامه‌نویسی ریاضیات ابتدایی ینی اینه که زهرا خانوم تدریس کنه؟ یا جزوه بنویسه؟ یا یه کار مهندسی کامپیوتری کنه و نرم‌افزار بسازه برای ریاضی؟
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از لطفتون
    منظورم اینه که با یه کار مهندسی یه نرم افزار آموزش ریاضیات اول ابتدایی بنویسه.
    خداروشکر، خیلی ممنونم.

    خواهش میکنم. منم فعلا فقط ثبت نام کردم و آزمونش رو دادم نمیدونم اونقدر جالب هست که بشه ادامه داد. باید گزاره از توی آیات دربیاریم و این چیزا. راستش گزاره و ... دوست ندارم ولی گفتم شاید برآیندش خوب باشه.
    من این همه با شوق گفتم فکر کردم به دردش میخوره و ثبت نام میکنه! چون خودم خیلی سردرگمم و نمیدونم چیکار کنم و چه راهی درسته، گفتم شاید حرفم بتونه کمکش کنه
    در کل منظورم این بود که چیزی که میتونه توی ادامه دادن بهش کمک کنه اینه که فردی پیش نره چون وسطش رهاش میکنه. تو این جور جمعها که قرار بگیره بیشتر میره سمتش. من فکر میکنم یه دلیل اینکه میگه هیچی رو نمیخوام اینه که به نظرش کاربردی نیستن و به دردش نمیخوره. چون من خودم خیلی اینطوری ام تا ندونم به درد میخوره ، راضیم نمیکنه.
    یه چیزی هم هست خودتون احتمالا اینها را میدونید، اگه دوست داره معلم بشه تو هر مقطعی، و حوصله دانشگاه نداره، با سطح دو حوزه، آموزش و پرورش استخدامش میکنه اگه علاقه داشته باشه
    پاسخ:
    سلام مجدد
    به نظرم اصلا تردید نکنید، خیلی کار خوبیه و مطمئن باشید که به دردتون میخوره.
    زهرا هم گفتم که، چون در کنار حفظ یه مقدار هم تفسیر میخونه، دیگه فکر نکنم بیشتر از این در طول روز بخواد وقت بذاره.
    حفظ رو هم با خواهرم داره پیش میبره. 
    مدرکش سطح یک حوزه است، هنوز باید یک سال دیگه برای سطح ۲ درس بخونه و همچنین پایان نامه بنویسه که فعلا زیر بار ادامه اش نمیده.
    البته هنوز از لحاظ سنی فرصت داره، شاید یکی دو سال دیگه راضی بشه.