اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

ای وایییی از گربه

پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۵ ب.ظ

آخ که چقدر دلم میخواد بشینم گریه کنم! گریه ها! 

من روضه میخونم، دلتون گرفت همراهی کنید:

امروز نرگس و بچه ها از صبح رفته بودن خونه مادرم. آبجی خانوم از بندرعباس اومدن. منم برگشتنی، یک راست رفتم اونجا. 

خیلی هم خوب و خوش. بعد مدتها زینب و رقیه رو دیدیم. خواهر کوچیکه و بچه هاشون هم بودن. 

خلاصه که یه دل سیر خواهر زاده ها رو چلوندیم.

تا نیم ساعت پیش که دیگه زحمت رو کم کردیم و رفتیم خونه. همین که وارد حیاط شدیم، دیدیم در ورودی راهرو کمی به اندازه شاید 5 سانت لاش بازه. 

اصولا روی بسته بودن این در، حتی وقتی خونه هم هستیم، حساسیم. حالا کی آخرین نفر بیرون اومده و باز گذاشته، نمیدونم. ولی همین که در رو باز کردیم و چراغ روشن شد، دیدم از همون جلوی در موکت خونیه. 

خدایی اش ترسیدم. گفتم همه تو حیاط بمونن و خودم رفتم تو ببینم چه خبره. 

تمام خونه، جا به جا، رد خون بود. پرده ها، روی کابینتا، سرامیک دیوار،  حتی روی در یخچال و... 

البته نه اینکه مقدارش زیاد باشه، ولی همه جا هست. 

تا رسیدم بالا، تو اتاق خودمون. 

اینجا اصل روضه است ها! 

تو اتاق، دقیقا روی تخت، چی دیدم؟ یه گربه با نمیدونم 5 یا 6 تا بچه گربه!!! 

مگه گربه ها تو بهار زایمان نمیکنن؟؟؟ آخه چرا الان؟ اونم دقیقا وسط تخت ما؟؟؟

گربه هم که ترسیده بود حسابی و کلی جیغ و جیغ کرد و یه دور هم جلوی چشمم پرید به همه جا و اتاق رو به هم ریخت. 

دیگه با چه حال زار و نزاری رفتم پایین و گفتم چه خبره، بماند. 

به خاطر شوک اولیه ای هم که بهم وارد شد، که نمیدونستم خون چیه، حالم خیلی بد شد. هنوزم حالم بده. سمت چپ بدنم یاری نمیکنه. 

خلاصه که دیدیم نمیشه موند، دوباره اومدیم خونه پدرم. 

عماد و نجم هم گربه و بچه هاش رو گرفتن و آوردن بیرون. عجالتا گذاشتنشون تو انباری. ان شاءاللّه که بعدا بتونیم بیرونشون کنیم.

حالا نرگس خودش نرفت ببینه، خیلی نمیتونه عمق فاجعه رو درک کنه. داره برای خودش برنامه ریزی میکنه فردا همگی با هم خونه رو تمیز کنیم. 

ولی به نظر من تنها راه چاره اینه که تلفن کنیم آتش نشانی!! از همون بالا با فشار آب، بشوریم بیایم پایین! 

مخصوصا با این حال من که به زور دو قدم راه اومدم. ان شاءاللّه که تا فردا بهتر شم. ولی بازم در توانم نیست.

فقط جای شکرش باقیه بغرنج بودن ماجرا باعث شده کسی حواسش به من و حالم نباشه. 

البته به جز فاطمه. که هم سر شام یهو گفت بابا چرا چند وقته چشمای انگشتات دیگه نمیبینه! و هم الان خیلی حواسش بهمه. 

خدایی خیلی سخته. کل زندگی رو باید یه جا شست. 

یه پیام هم هست که ان شاءاللّه بعدا جواب میدم. 

بیمارستان نوشت:

امروز، صبح دیدم جدی جدی واسه حتی سر پا ایستادن هم مشکل دارم. ناچار شدم اختصاصی به نجم بگم مریضم. 

خدا خیر دنیا و آخرت بهش بده، کاملا درک کرد که دوست ندارم کسی چیزی بفمهمه. کلی کمکم کرد. 

بعدم که تلفن کردیم بیان فرشا رو ببرن. خودش و عماد رفتن تمام فرش و موکتا رو جمع کردن. پرده ها رو هم باز کردن. 

آخه من نمیدونم چرا به پرده ها پریده؟ اصلا با اون حالش چه جست و خیزی کرده! 

بعد هم که چقدر قیمتای قالیشویی بالاست! اینقدر که دارم میگردم ببینم موکت ارزون متری چنده، بی خیال شستن موکتا بشیم، از نو بخریم! 

هر چند که اینم گرونه. آقا جان همه چی گرونه. گرون! 

دیگه اینکه با کلی گانگستر بازی، تونستم با دکترم تلفنی صحبت کنم. نظرشون این بود که فورا برم بیمارستان بستری شم. 

ما هم با نجم یه داستان سر هم کردیم و بعد از ظهر اومدیم بیمارستان. برنامه اینه که باید 5000 واحد کورتون رو در طی 5 روز، دریافت کنم. به صورت آمپول داخل سرم. روزی دو نوبت. و ان شاءاللّه بعدش موقتا علائم برطرف میشه. تا درمان.

ما هم با پرستاری و مدیریت بیمارستان چک و چونه زدیم تا بالاخره رضایت دادن بستری نشم. هر روز صبح و شب بیام سرم بزنم و برم. 

هم به خاطر کار و زندگی خودم و هم اینکه هیچ دلیل موجهی واسه شب خونه نرفتن ندارم. ضمن اینکه موندنم تو بیمارستان هم توجیه نداره. نه احتیاج به مراقبت خاصی دارم و نه درمان ویژه ای قراره انجام بشه. 

البته که کلی فرم پر کردیم و امضا دادیم و چه و چه که مسئولیتش با خودمون باشه. 

به هر حال الان که اذان دارن میگن رو تخت هستم و منتظرم تا سرمم تموم بشه و برم. نجم هم رفته نماز بخونه بیاد.

دکتر گفتن احتمالا با همین نوبت اول، کلی حالم بهتر میشه. ولی بایستی تا نوبت آخر رو بیام. 

نظرات  (۵)

چه مصیبتی. رسماً باید مثل عید خونه‌تکونی کنین. بی‌خیالِ اون خونه بشین به‌نظرم :))) آش و با جاش بفروشین بره
پاسخ:
سلام
مصیبت فقط مال دقیقه اولشه. 
والا ما برای عید هم اینجوری خونه تکونی نمیکنیم. 
صبح تلفن کردیم برای قالیشویی و تمام فرشا و موکتا رو دادیم شستشو. قیمتش اینقدر نجومیه که دارم فکر میکنم از خیرشون بگذریم بریم از نو بخریم! 
باز خدا خیر بده نجم و عماد رو، دو تایی خودشون تمام فرش و موکتا رو جمع کردن. 
پرده ها رو هم باز کردن، تشک تخت هم که با وجود دو سه تا ملحفه و رو تختی و...، باز هم خونی و کثیف شده، انداختیم دور. البته که خیلی راه دوری نرفت. کارگرای یه خونه نیمه ساز تا فهمیدن ماجرا رو، اومدن گرفتن بردن. 
دیگه باید یه برنامه شستشو از بالا تا پایین بذاریم و اصل کار آشپزخونه...
  • سوته دلان
  • سلام
    خوبین انشالله؟

    والا من با تصورشم اشکم در اومد بسکه روضه جانانه ای بود چه برسه به اینکه خودم می‌دیدم...

    اینو شنیدین که:
    سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد

    هیچی دیگه...
    یاد شما افتادم
    پاسخ:
    سلام
    خدا رو شکر. الحمدللّه، بهترم. 
    خیلی ممنون از همدردی تون. 
    نه، نشنیدم. دقیقا یعنی چی؟ متوجه نشدم. 
  • سوته دلان
  • وقتی در آن واحد چند تا اتفاق با هم میفته، اینو میگن...
    بخاطر همین گفتم یاد شما افتادم.
    البته قدیمی ها اینو می‌خونن...

    + دعاگوتون هستم اگه قابل باشم...
    پاسخ:
    بله، صحیح. 
    ممنونم، خیلی لطف دارین. 
    سلام علیکم
    واقعا خداقوت
    تصورش هم وحشتناکه اول ماجرا رو که خوندم یعنی بازبودن لای در و رد خون فکر همه چیزو میکردم الا این ماجرای عجیب
    چون نظیرهمین اتفاق توو منزل ی بنده خدایی افتاده بود آقا دزده هرچیز باارزشو برده بود دستشم زخم شده بود و رد خونش همه جا مونده بود
    وجالب اینکه بااین همه رد واثر پلیس نتونست ردشو بگیره!!

    بابت بیماری تون هم متاسفم ان شاالله خدا بهتون سلامتی بده. ان شاالله که هرچ زودتر خوب بشین استرس ونگرانی فک کنم تشدیدش کرده.


    پاسخ:
    علیکم السلام
    ممنون، فعلا که کاری ازم برنمیاد.
    البته من تو اون چند دقیقه، بیشتر احتمالات جنایی میدادم. فقط سوالم این بود چرا تو خونه من؟!!
    همین یک ماه پیش دوچرخه عماد رو با وجودی که قفل داشت، از جلوی در مسجد دزدیدن و حتی صورت دزد هم تو فیلمهای دوربینهای مسجد دیده میشه، ولی هنوز خبری نیست. 
    ممنون از لطفتون. امشب خدا رو شکر خیلی بهترم. 
    التماس دعا
  • روشــنا ...
  • سلام حالتون بهتره؟
    اینجوری فکر کنید که چندماهی زودتر دارین خونه تکونی میکنین هضمش راحت تره!
    مراقب باشید شما که میدونید اینجوری استرس و فشار عصبی خوب نیس براتون انقد به خودتون فشار نیارید تهش اینه ب قول خودتون باید از بالا تا پایین رو بشورید که اینم ما شاالله دوتا پسر دارین شاخ شمشاد کمک میکنین خدای نکرده ی اتفاقی براتون بیوفته که خیلی بدتر از این خونه تکونی اجباریه ..‌.حواستون به خودتون باشه لطفا..
    پاسخ:
    سلام
    الحمدللّه، شکر خوبم.
    حسن خیلی مثبتش همسایگی یا منزل پدرم بود که باعث شد آواره نشیم.
    ممنون از راهنمایی و محبتتون، بله. درست میفرمایید.