اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

 

خب، نمیدونم دقیقا بعد چند ماه باز سر و کله من این طرفا پیدا شد.

اول اینکه گوشی ام به فنا رفت و تا گوشی بخرم و رمز وبلاگ یادم بیاد و حال و حوصله پیدا کنم برای نوشتن، خودش کلی طول کشید.

ضمن اینکه جراحی هم کردم. رباط صلیبی زانوی چپم رو. حدود دو ماه پیش. خدا رو شکر خیلی کمتر از دفعه پیش اذیت داشت. این سری آقای دکتر میرزا صادقی جراحی ام کردن به یه شیوه جدید. 

تو پرانتز بگم اگه دوست داشته باشید، میتونید فیلم جراحی ام رو ببینید، گذاشتن ایشون تو اینترنت. من که خودم ندیدم، ولی اونایی که دیدن کاملا از اینکه سمت رشته پزشکی و جراحی و این صحبتا نرفتن، خوشحال و راضی ان. نیست تو خونمون دل جراحی کردن.

دیگه اینکه دو هفته پیش حدودا با بابا اینا و زهرا اینا و بابابزرگ و خانمشون، ۱۲ نفری رفتیم برای اربعین. هر چی برای بلیط اتوبوس گشتیم، کمتر پیدا کردیم و نهایتا مجبور شدیم با ماشین خودمون بریم تا مهران. ترافیک و شلوغی اش بماند، اینکه فقط من و محسن میتونستیم رانندگی کنیم و خیلی خسته شدم هم باز بماند.

عماد رو نذاشتم تو جاده رانندگی کنه.

بعد هم که پیاده از پارکینگ تا مرز رفتیم، چون ماشین نبود و به شدت هم ازدحام بود و دو سه ساعتی طول کشید تا از سالن بریم بیرون. 

خیلی عجیب بود امسال، فکر کنم همه برای اینکه به شلوغی نخورن، قبل اربعین اومدن.

اما تازه بعد رد شدن از مرز، مشکل اصلی این بود که ماشین مطلقا نبود! و اینکه تو این چند ساعت ذخیره آبمون هم تموم شده بود و بچه ها تشنه بودن.

هنوز هم هیچ موکبی نبود که یه قطره آب دست مردم بده.

خلاصه تو اون وضعیت حیرون و سرگرون که مونده بودیم چه کنیم، یهو یه ون عراقی جلو پامون ترمز کرد. دقیقا انگار خدا یه فرشته اش رو از تو آسمون برامون فرستاد.

خیلی جدی، قبل هیچ حرف و بحثی شروع کرد وسایلمون رو بذاره بالا. ما هم فکر کردیم اشتباه گرفته حتما. ولی بعد فهمیدیم که نه، چون دیده چند تا بچه کوچیک همراهمونه، و به قول خودش عشیره ایم، یه راست اومده سراغ ما.

کلا عراقی ها از خونواده های پر جمعیت خوششون میاد. با کم جمعیتا خیلی حال نمیکنن.

ما قصدمون بود اول بریم کاظمین، ولی ابومصطفی به صلاحدید خودش ما رو برد نجف. اونم با سرعت ۱۶۰ کیلومتر! یعنی در حال پرواز بودیم واقعا. جاده ترافیک بود، انداخت از تو قسمتای خاکی و خارج از جاده، تخت گاز رفت.

توی راه هم کلی برامون درد و دل کرد. 

نزدیکای نجف داشتم میگفتم سمت شارع رسول اگه میتونی ببر ما رو که بتونیم هتل نزدیک حرم بگیریم، یهو چنان غضبناک نگاهم کرد، گفتم ای دل غافل داعشیه طرف! الان یه جا خلوت همه مون رو سر میبره!

ولی بنده خدا نه که داعشی نبود، بلکه فرزند شهید هم بود. باباش تو جنگ ایران و عراق، تو سپاه بدر بوده و شهید شده.

خلاصه که ما رو برد خونه اش و الا و بلا باید اینجا بمونید. تو راه هم با خانمش صحبت کرده بود برای غذا و خلاصه یه سفره عراقی برامون پهن کردن از کجا تا کجا. هر نوع دسر و ترشی هم که بگید برامون گذاشتن.

البته کرایه رو تمام و کمال ازمون گرفت. با همون قیمت نفری ۱۳۰ تومنی که طی کردیم.

ولی خب سه روزی که نجف بودیم قسممون داد نریم از خونه اش. ما هم به شرطی که ما هم غذامون رو بیاریم قبول کردیم. ما دو تا چمدون فقط خوراکی با خودمون میبریم هر سری. از کنسرو و نون خشک و پنیر و حلورده و خرما و خشکبار و بیسکوییت و شکلات و قهوه جات و قند و چایی و ..

از بس که گرونه اونجا. فرض یه دوغ آلیس که انگار خیلی هم طرفدار داره اونجا، ۱۸ هزار تومنه!

خلاصه که ابومصطفی و خونواده اش کلا دیدم رو نسبت به عراقیا عوض کردن. نه اینکه بگم قبلا مشکل داشتم با عرب ها، نه، ولی خب احساس نزدیکی و صمیمیت نمیکردم باهاشون. از یه سری عادات و رفتاراشون خوشم نمیومد. مخصوصا تو حوزه بهداشت و نظافت.

ولی این عشق خالصانه شون به امام حسین، آدم رو شرمنده میکنه. میبینه طرف میره کلی راه از مرز مسافر میاره، با کرایه بالا حتی، که پولش رو خرج زوار کنه. از جون و دل هم خرج میکنه.

دیگه نگم که روز دوم اقامتمون تو نجف، وقتی اومدیم دیدیم تمام لباسامون شسته شده و پهن شده است! از خجالت آب که هیچی، له شدیم.

چون ما اصولا به اندازه مورد نیاز لباس میبریم که نخوایم اونجا لباس بشوریم. اصولا جای شستشو و خشک کردنی که به دل ما بشینه، تو هتل ها نیست.

بعد هم که باز خود ابومصطفی یه نصفه شب ما رو بردن کاظمین و سامرا و در نهایت هم کربلا.

جالب که هم کرایه گرفت ازمون و هم هر جا موکب خوبی بود، برامون غذا گرفت و هم اینکه تو کربلا برامون هماهنگ کرد یه حسینیه خیلی نزدیک حرم برامون جا گرفت که خرجمون زیاد نشه.

البته به خاطر بچه ها حسینیه یه کم برامون سخت بود، ولی نزدیکی اش به حرم خیلی خوب بود. با اون جمعیت و شلوغی.

ولی من نتونستم خیلی برم داخل. هم جا نبود و هم اینکه کلا تمام صندلی های نماز رو از تمام حرم ها جمع کرده بودن. منم که نمیتونستم تو اون شلوغی بشینم زمین، دیگه اگه جایی برای نشستن پیدا میکردم، همون بیرون سلام  میدادم و زیارت میکردم. 

تو خونه ابومصطفی و حسینیه هم مشکل نشستن و خوابیدن داشتم، چون تخت نبود‌. که خدا خیر بده عماد و محسن رو، خیلی کمک بودن.

دیگه اینکه اینترنت هم نداشتیم و خرج تماسمون با اقوام، حدود ۶۰۰ هزار تومن شد. فدای سر همه اربعینیا و کوری چشم همه دشمنا. 

خدا رو شکر با همه سنگ اندازیایی که میکنن، امسال خیلی از سال های قبل شلوغ تر شده‌. و ان شاءاللّه که بیشتر هم میشه.

برگشتنه هم باز برای ماشین مشکل داشتیم و کم بود و با یه قیمت نجومی تا مرز رفتیم. ولی خدا رو شکر دیگه از جایی که پیاده شدیم تا مرز تمام پر موکب بود. ما هم سر ظهر رسیدیم، بعد نماز، خسته و گرسنه و بسیار بسیار تشنه، که ناگهان جلوی پامون یکی ار موکبا شروع کرد به توزیع آبدوغ خیار سنتی ایرانی با سبزیجات کوهی و نون خشک دو آتیشه! 

در جریان ارادت خانوادگی ما به این غذا هم هستید دیگه یحتمل؟ 

یعنی قشنگ حس میکردیم  خدا ایستاده ببینه ما ته دلمون چی هوس کردیم، همون رو برامون بفرسته.

غذا که خوردیم، باز تا بیایم از مرز بگذریم، یه دو سه ساعتی طول کشید. غذاهامون هم همه تموم شده بود و به نظر غذای موکب ها هم همه تموم شده بود. که فاطمه یهو گفت کاش الان ماکارونی بود اینجا. یعنی شاید دو دقیقه نکشید، یه چند نفر چند تا سبد غذا از یه موکب آوردن بیرون و شروع کردن وسط جمعیت پخش کردن. چی بود؟ ماکارونی!

خلاصه که جاتون خالی نبوده باشه ان شاءاللّه. ان شاءاللّه هم اومده باشین شما و هم باز همه قسمتمون بشه و بریم.

ولی هر چه بیشتر سعی کنی کاری کنی برای امام، چند برابر برات جبران میشه. امام حسین مگه میذاره کسی دست خالی برگرده؟ 

قربونش برم که کار نداره کی هستی و چی هستی، یه جوری تحویلت میگیره انگار سالها منتظرت بوده. 

آدم روش نمیشه سرش رو بالا بگیره.

خود اربعین هم که معجزه است واقعا. شما ببینید، یه مانور ساده، یه رژه معمولی بخواد برگزار شه، چقدر برای هماهنگی اش از قبل تمرین میکنن.

حالا اینجا، کی با کی هماهنگ میکنه؟ که اینقدر قشنگ همه چی با هم جور میشه؟

هماهنگی که هیچ، اینهمه کار شکنی میکنن. همین که امسال ماشین کم بود، یکی از دلایلش کارشکنی دولت فخیمه فریدون خان بود.

ولی باز میبینی مردم هستن، کارها انجام میشه و هر سال بهتر از سال قبل.

و همین، به چشم به هم زدنی ۱۰ روز تموم شد و باز ما اینجاییم. دوباره پرتمون کردن وسط زندگی...

یه نکته: آقای امیر، اگه از این طرفا رد شدی، اولا سلام، ثانیا یکی از دوستانت به اسم ferdos برات تو اون وبلاگ پیغام گذاشته. در واقع سلام رسونده. براش رمز گذاشتم، ولی نمیدونم دیده یا نه. 

و اینکه آدرس این وبلاگم دقیقا به چه دردش میخوره؟! 

پی نوشت مهم:

فردا بریم راهپیمایی اربعین، حتی شده چند متر، ولی جا نمونیم

نظرات  (۵)

  • دُردانه ⠀
  • زیارت قبول
    خوش به حالتون :)
    راستی، اونا فارسی بلد بودن یا شما عربی؟ اون خانواده که تو خونه‌شون بودید رو میگم
    سری بعد هوس میگوپلو کنید :))
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون، قبول حق باشه ان شاءاللّه
    تقریبا هر دو و هیچ کدوم، ما بیشتر عربی رو به لهجه لبنانی و سوری بلدیم، اصطلاحات رایج عراقی ها، یه زبونی بین فارسی و لری و کردی و عربی و حتی ترکیه که با وجودی که از قبل یه کم تمرین میکنیم، ولی باز یادمون میره.
    ولی به هر حال از پسش برمیومدیم. مخصوصا که ابومصطفی عاشق توضیح دادن بود. اینقدر با ادا و شکلک توضیح میداد که کاملا شیر فهم میشدیم‌.
    میگو؟!!! من؟!! تو بهشت هم فکر نکنم هوس کنم. 
    اینو که گفتین یهو دیدم چقدر الان هوس برنج و لوبیاشون رو کردم. یه غذای رایجشون برنج با لوبیا قرمز پخته است. بعضی ها هم مستقیم کنسرو لوبیا قرمز رو میریزن رو برنج.
    یعنی از اون غذاهای به شدت عراقی که حتی نگاهش هم نمیکردم. ولی الان واقعا دلم خواست، برم تو صف و یه بشقاب بگیرم و همونطور سر پا کنار پیاده رو بدون قاشق و با یه تیکه نون بخورم، درست مثل خودشون...
    سلام آقا شهاب.
    من همیشه ارادت دارم خدمتتون و همیشه اینجا سر میزنم.شرمنده ام اگر چیزی نمیگم.راستش روم نمیشه.
    زیارت قبول ،خوش به سعادتتون که مثل همیشه زائر کربلا بودید و ما جامانده و پر از حسرت. دعا کنید برامون تا لایق بشیم.
    خدا روح آقا نجم رو هم شاد کنه.ان شالله همسفره باشن با سیدالشهدا.
    خدا ببخشه منو اگر اونقد بی معرفت شده باشم ولی واقعا مخاطبی به اسم ferdos یادم نمیاد. راستش پست رمزدار اون یکی وبلاگتون رو هم دیدم نفهمیدم باز.
    به هر حال دستتون درد نکنه آقا شهاب،منم سلام می کنم خدمتشون و شرمنده ام.حلال کنیدخواهشاً.
    حلال کنید آقا شهاب
    التماس دعا.
    پاسخ:
    سلام عزیزم!
    خوبی ؟ چه خبر؟ بابا و عرفان خوبن؟
    از درس و دانشگاه چه خبر؟ کار هم میری؟
    این حرفا چیه؟ ان شاءاللّه که لیاقت داری و برات هم حساب شده. اصل اون نیتیه که داری.
    ممنون از محبتت.
    حقیقتش منم متوجه نشدم دقیقا آدرس این وبلاگ به چه دردش میخورد؟ فقط نوشته برام که از ۱۱ سالگی باهات دوست بوده. 
    زنده و سلامت باشی عزیزجان. شما هم برای ما دعا کن.
    ***
    الان دیدم وبلاگت رو رمز دار کردی. داری باز هم مینویسی؟ منم راه میدی یا خصوصیه؟!
    سلام
    خداروشکر ما هم خوبیم همگی.
    دانشگاهم خوب میگذره خداروشکر. سرکار راستش نه هنوز، خیلی دوست دارم ولی شرایطش جور نشده هنوز.
    ان شاالله لایق شیم یه روز زائر حرمش باشیم.ممنون از شما:)
    عحیبه واقعا ً! از ۱۱ سالگی؟ من فقط یه دوست صمیمی دارم از اون موقع ها که میبینمش همیشه.احتمالا اشتباه گرفتن، نمی دونم راستش!
    حتماً همیشه دعاگوی شما و خانواده محترم هستم
    نه ،تو مجازی دیگه نه، اگر یه روزی بخوام بنویسم قطعا اولین نفری که بهشون میگم شمایید.
    پاسخ:
    سلام عزیزم
    الحمدللّه، ان شاءاللّه همیشه خوب باشید.
    زنده باشی عزیزم. ممنون از لطفت.

  • دُردانه ⠀
  • الان یه چیزی یادم افتاد، گفتم بیام بگم
    اگه اپلیکیشن همراه من یا ایرانسل من دارید، صورتحساب مکالمه‌تونو بگیرید چک کنید ببینید چقدر صحبت کردید. یکی از اقوام ما پونصد تومن قبض براش اومده بود که به نظرش زیاد بود. صورتحسابشو درآوردم دیدیم همۀ مکالماتش چند ثانیه بوده و یه مکالمۀ 3600 ثانیه‌ای اون وسطا داره که صدوپنجاه هزار برای اون اومده. ینی یه ساعت مکالمۀ بی‌وقفه. خودش می‌گه با کسی یه ساعت حرف نزده. زنگ زدیم پیگیری کردیم و قراره بررسی بشه خبر بدن. شما هم چک کنید یه وقت اشتباه نشده باشه.
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از راهنمایی تون
    عجب! واقعا که! یعنی مونده اینجوری دزدی کنن از مردم.
    البته ما چند تا بسته اینترنت هم خریدیم، خودم حساب کردم، همین حدود شد مجموعش.
    ولی یه اتفاقی که برای نرگس افتاد این بود که بعد دو روز ایرانسل هی پیام میداد شما صورت حسابتون از ۱۰۰ تومن بیشتر شده. منتها به جای اینکه بگه بیا صورت حساب رو پرداخت کن، پیام میداد اعتبارتون رو افزایش بدین.
    ما هم اول متوجه منظورش نشدیم، همین کار رو کردیم. حالا فهمیدیم ۵۰ تومنی که دادیم، فقط باعث بالارفتن قیمت سیم کارت نرگس شده! و چیزی از صورت حساب رو کم نکرده!
    ...
    پاسخ:
    سلام
    خوب هستین ان شاءاللّه؟
    حقیقتش من کتابای دکتر افروز و دکتر فردوسی پور رو خوندم و به نظرم خوبن ‌
    آدرس دکتر افروز:
    آدرس : تهران – خیابان کارگر شمالی- نبش جلال آل احمد – بین خیابان سوم و چهارم – پلاک ۱۸۵۷-مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره احیا

    تلفن: ۰۲۱۸۸۰۱۵۹۷۸

    ۰۲۱۸۸۳۵۸۱۱۵

    ۰۲۱۸۸۳۵۷۳۱۱

    ادرس سایت مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره احیا:http://ehyacenter.com
    دکتر فردوسی پور:
    تهران، خیابان شریعتی، ایستگاه مینا، خیابان پور مشکانی، ساختمان پزشکان بزرگمهر، پلاک ۴
    تلفن :
    ۲۲۶۰۱۵۹۹
    ولی از نظر قیمت، هیچ اطلاعی ندارم