اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دولت حسن کچل» ثبت شده است

خب، اول درباره کرونا!

من یه سؤال دارم، اونم اینکه چرا برای یه سرما خوردگی معمولی اینجوری شلوغ میکنن؟ واقعا میگم معمولی، چون دارم میبینم تمامش فقط و فقط یه بازی رسانه ای مسخره است! 

اینکه ویروسش ساختگیه و وارداتیه و نظامیه بماند، حرفم اینه در مقابل بقیه ویروس های ساختگی و طبیعی، اصلا چیز عجیب و وحشتناک و متفاوتی نیست.

نهایتا به همون اندازه شیوع و مرگ و میر داشته باشه، که تازه متخصصینش میگن نیست اونقدر. خب چرا اینقدر شلوغش کردن و میکنیم؟ چرا ما، دقیقا ما مردم، دنبال باور کردن شایعات و بزرگ کردنشون هستیم؟ نکنه قراره به هرکی شایعه بزرگتر و دروغ مسخره تری گفت جایزه بدن، من خبر ندارم؟

دو سال پیش، دختر عموی پدرم و شوهرش به فاصله یک ماه از هم فوت کردن، بعدا گفتن دختر عمو آنفولانزا گرفته بوده و چون بیماری زمینه ای هم داشته، قلبشون از بچگی بیماری داشت، فوت کردن. شوهرشون هم دیابت داشتن و بعد از ابتلا به همون آنفولانزا فوت کردن.

تو تمام مراسمات خاکسپاری و ختم و غیره، اکثریت ملت سرما خورده بودن و کسی با کسی دست و روبوسی نمیکرد. کلا همه همینطوریم، موقع سرما خوردگی دست و روبوسی نمیکنیم،نه؟

ولی تو این ماجرا کسی از ترس آنفولانزا گرفتن، نه خودش رو حبس کرد و نه رفت و آمد رو قطع کرد. همه تقریبا میدونیم که تمام انواع چند میلیارد نوع ویروس سرماخوردگی، به گفته متخصصینش، هیچ داروی خاصی ندارن. تمامشون با درد و تب و آبریزش و سرفه و عطسه همراهن. سیستم ایمنی بدن، خودش بلده از پسش بربیاد. همه میدونیم اگه بیماری زمینه ای داشته باشیم، برای همه انواع بیماری ها باید مراقبت بیشتری انجام بدیم. همه میدونیم سبک زندگی سالم مهمترین عامل بیمار نشدنه و این سبک شامل غذای سالم و ورزش و عدم استفاده از دخانیات و الکله.

برای تمام انواع بیماری ها، دعا و اذکار مخصوصی تو مفاتیح هست که دقیقا بر طبق قاعده علت و معلولی جهان هستی کار میکنه و حتی اگه خیلی هم مخلصانه و از اعماق وجود خونده نشه، باز هم مثل همون قرص و شربتی که میخوریم، اثر وضعی شون رو میذارن.

مهمترین دعا هم دعای نوره که من خودم شخصا بارها و بارها اثرش رو تو از بین بردن تب دیدم. مخصوصا بچه ها. بارها دیدم وقتی تب بالای ۳۹ درجه داشتن، چند دقیقه بعد از خوندن دعا، تبشون پایین اومده. 

حالا با تمام این اوصاف واقعا دلیل اینهمه شلوغ کاری و تعطیلی و ... رو نمیفهمم. یعنی به جای اینکه از اول بیان کار کنن روی این خط خبری و برای مردم جا بندازن که این فقط یه جنگ رسانه ایه و ما نباید بازی شون رو بخوریم، دقیقا از همون اول تو پازلشون بازی کردن و همچنان هم ادامه میدن!

کاش ما مردم یه کم اینجا ها بصیرت داشتیم و با سکوتمون و بی تفاوتی در برابر این بازی خبری، بی اثرش میکردیم. 

دیگه بگذریم از یه مشت حیوون از آب کره بگیر که تو این وانفسای تبلیغاتی، ماسک احتکار کردن و فلان!

با این وضعیت تعطیلات مدارس، من جای مسئولین بودم، امسال رو دوباره به صورت فشرده تو تابستون تکرار میکردم. جدی میگم. با این وضعیت یه خط در میونی که بچه ها مدرسه رفتن و میرن، چیزی یادنگرفتن. به نمرهای بالاشون نگاه نکنید، به امتحانات و سؤالاشون نگاه کنید که نسبت به سالای قبل خیلی ساده تر برگزار شده.

درباره انتخابات هم یه چند تا نکته بگم:

اول اینکه من با وجودی که مطمئن بودم، به خاطر چیزی که از جو جامعه میدیدم، این سری دشمن روی تحریم انتخابات سرمایه گذاری کرده و با شکستن لیست، هیچ کدوم از کاندیداهای دشمن شاد کن بالا نمیان، دست آخر تصمیم گرفتم به همه لیست اتحاد رأی بدم. 

ولی این لیستی رأی دادن و ترس از اومدن رقیب با لیستی رأی دادن ۴ سال پیش تَکرارچی ها یه فرق اساسی داره! اونم اینکه ما برامون مهمه که نتیجه انتخابات تو چشم دشمن چیه؟ وقتی کل لیست رأی بیاره، با اینکه رو بعضی از افرادش شک داشتیم، دشمن میگه مردم رفتن به کسانی رأی دادن که حداقل تو حرف، میگن مطیع ولایتیم! اما اگه خدای نکرده حتی یه نفر از نفوذی های دشمن رأی میاورد، دشمن کلی روش تبلیغ میکرد.

ما نخواستیم حتی به اندازه همین سر سوزن دشمن شاد بشه. با اینکه میدونیم در عمل، همون اصولگراها و مدعیان ولایتمداری، تو مجلس نهم امثال زنگنه رو تأیید صلاحیت کردن و به برجام رأی دادن!

این ترس و لیستی رأی دادن کجا و اون لیستی رأی دادنی که بزرگترین دغدغه شون برگزاری کنسرت تو مشهد و دوچرخه سواری خانوما و حضورشون تو استادیوم بود کجا؟ اینا قابل مقایسه ان واقعا؟

نتیجه انتخابات نشون داد مردم چقدر باشعور شدن! اینکه ترتیب لیست رأی آورده با لیستی که داده بودن به مردم یکی نیست، و امثال میرسلیم بالاتر از آقاتهرانی رأی آوردن و مجتبی رضاخواه رفته اون پایینای لیست، یعنی مردم به کارآمدی و صلاحیت بیشتر از پارتی بازی و قوم و قبیله گرایی رأی میدن. 

اینکه آقای یامین پور و رسایی و علی جعفری با این همجمه تبلیغاتی بر علیهشون، نفرات ۳۱ تا ۳۳ شدن، یعنی مردم خیلی بهتر از آقایون خود متفکر پندار بلدن اصلح رو بشناسن و انتخاب کنن. اگه آقایون به خودشون زحمت بدن و ببینن نتایج رو، شاید، شاید، دفعه بعد قبل اینکه پشت درای بسته بشینن و با پارتی بازی لیست ببندن، یه نیم نگاهی هم به خواست و شعور مردم بندازن.

من خودم قبل اینکه لیست وحدت بیرون بیاد، از برآیند نظرات نخبگان و شناختی که داشتم و اینکه کدوم کاندیداها تعهد نامه شفافیت رو امضا کرده بودن، یه لیستی تهیه کرده بودم که حدودا نود در صد مطابق همین لیست بود. 

اشکال و ایراد اساسی من نبودن یامین پور و کوچک زاده و رسایی و علی جعفری و شهبازی بود. و حقیقتا دلم نمیخواست به هیچ کدوم از آقایون آقاتهرانی و قالیباف رأی بدم. قالیباف رو که به خاطر عملکرد غربزده اش تو مدیریت ۱۰-۱۲ ساله اش تو شهرداری، مناسب نمایندگی مجلس نمیدونستم. آقاتهرانی رو هم وقتی لج و لجبازی اش سر لیست بستن رو دیدم، واقعا ازش زده شدم.

اما با این حال بازم میگم نتیجه خوبی حاصل شد الحمدلله و امیدوارم همونطور که آقا فرمودن، خدا به این انتخابات برکت بده و باعث نابودی دشمن و رسوایی منافقان بشه.

و به نظرم الان دیگه بس کنیم همه حرف و حدیثا رو. دیگه هی نیایم بگیم اگه فلان، اگه بهمان....

انتخابات شد، یه عده به دلیل احساس مسئولیت یا تکلیف یا هرچی، اومدن رأی دادن و یه عده هم انتخاب شدن. الان دیگه وقت نظارت و پیگیری ماست. ان شاءاللّه این طرح شفافیت رو از حالا به بعد با جدیت پیگیر باشیم و نذاریم مثه دوره های پیش نماینده ها ۴ سال برای خودشون برن حاجی حاجی مکه. نه دنبال کنیمشون و ازشون کار بکشیم. جوری رفتار کنیم که بفهمن زیر ذربین ملتن تا دیگه نیان قلدر مأبانه واسه مون به پالرمو و برجام رأی بدن. ان شاءاللّه

  • شهاب الدین ..

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هرگز در هیچ انتخاباتی رسم بنده نیست که اشاره کنم به کسی تا انتخاب بشود، اما این خصوصیات به نظر من در منتخب باید وجود داشته باشد.

انقلابی، مؤمن، کارآمد، دارای روحیه‌جهادی، شجاع، طرف‌دار عدالت.

اگر میتوانیم یک چنین افرادی را بشناسیم، که بهشان رأی میدهیم؛ اگر نشناختیم، از آدمهای بصیر و مورد اعتماد استفاده کنیم. کسی نگوید که «خیلی خب، شرایط نامزد انتخاباتی، اینها باید باشد، من که نمی‌شناسم، نمیدانم، پس بنابر‌این بهتر است که رأی ندهم»؛ نه، حتما رأی بدهید، منتها به افراد بصیر، به افراد مورد اعتماد، به کسانی که انسان بتواند به اینها اطمینان بکند مراجعه کنید، از اینها سؤال کنید، از اینها بپرسید؛ اگر راهنمایی کردند، راهنمایی‌شان را قبول بکنید. ۹۸/۱۱/۱۶

همین اول حرف آخرم رو گفتم دیگه: رأی دادن هم مثل نماز واجبه، ملاک ها هم مشخصه، افراد رو هم بعضی شون کاملا شناخته شده هستن و بعضی شون رو هم میشه شناخت. لیست رأی بدیم و از این حرفا هم، راستش من قبول ندارم. تو همه حرفای این مدت آقا هم گشتم، نبود اینطور. توصیه ای به لیست نکردن. میفرمایند برید تحقیق کنید و از آدمهای مطمئن راهنمایی بگیرید. به نظرتون اون آقایی که صرف حضور داماد خودش تو لیست، یکی مثل یامین پور رو از لیست حذف کرده، آدم مطمئنیه؟ میشه باهاش درباره صلاحیت افراد و اینکه شاخص ها رو دارن ازش مشورت گرفت؟

من که واقعا الان فرق این لیستی رأی دادن رو با لیستی رأی دادن ۴ سال پیش اسهال طلبا ننیفهمم. اگه اون بد بود، چرا این خوبه؟ 

حالا اگه واقعا لیست دلسوزانه از روی علاقه به خدمت بسته شده بود و صرفا یه اختلاف سلیقه جزئی دلشتیم با بعضی از افراد، میشد روش وحدت کرد. اما وقتی داریم به وضوح میبینیم، بعد اون همه داد و بیداد و گیس و گیس کشی آقایون، که لیست باندی و حزبی بسته شده و حاضر شدن یه سری کر و کور و لال بیارن تو لیست، ولی کسی مثل رسایی رو نذارن، خب چه وحدتی؟ سر چی وحدت؟ با کی وحدت؟ 

و از همه جالبتر اینه که یکی یکی خودشون دارن اعتراف میکنن که خودشون هم نمیخوان به همه لیست رأی بدن!

خلاصه که اوضاع عجیبیه. یه هفته مونده به انتخابات، تو کوچه خیابون میری، انگار نه انگار، نه کسی تراکت تو حلقت میکنه، نه زیر پات پر تبلیغه نه فلان و به جاش همه انگار که قحطی اومده یا قراره بیاد، حمله کردن و دارن همه مغازه ها رو خالی میکنن، از این طرف موبایلت رو باز میکنی از هر طرف شونصد تا پیام انتخاباتی داری که فلانی گفت وحدت شرط اول مسلمونیه و اگه به همه لیست رأی ندی تا الی الابد یه لنگه پا دم در بهشت نگهت میدارن و اون یکی داره دونه دونه از پشت پرده های آقایون خود پدر خوانده مردم میگه که آره، فلانی فلان جا، فقط به خاطر اینکه من درباره چرایی ثروت زیادش توضیح ندادم و توجیهش نکردم، حالا با نفوذش نذاشته تو هیچ لیستی باشم! 

اینجوریه که هم شور و هیجان کوچه خیابونی نداریم وایه انتخابات، ولی به جاش تو همین یه وجب گوشی که دستمونه بلبشوییه بیا ببین. آخرشم معلوم نیست چند صد هزار سال باید تو برزخ خدا وایسیم به جواب دادن دونه دونه حرفایی که میزنیم و رأیی که میدیم یا نمیدیم!

البته به نظرم این وسط تنها حرفی که حقیقتا حجت شرعی داریم برا گفتنش و بعدا بابتش بازخواست نمیشیم، اینه که بابا، ۶ ساله دارین تَکرار میکنید دیگه؟ نفهمیدین و نمیبینید که چه گندی زدن و دارن میزنن؟ متوجه نشدین این وسط تنها چیزی که براشون اهمیت نداشت وضع و حال شما بود؟ پس لطفا این بار دیگه بهشون رأی ندین! همین. 

به خدا همین کافیه! اگه مردم اینقدر شعورشون برسه که دیگه به هیچ کدوم از این اسهال طلبا رأی ندن، حالا یکی بالا یکی پایین، ان شاءاللّه ۴ تا انقلابی کار درست رأی میاره. 

بعضیا هم هستن، ۱۴ ساله یه انتخابات از این نظام طلب دارن! یعنی دیدیم که میگم. که چطور هر بار خودشون رو به آب و آتیش زدن رأی بیارن، نشده. حالا هر چقدر هم که اهل سر و صدا و بلندگو بازی باشن، سر خدا رو که نمیتونن کلاه بذارن. خدا نخواد به کسی عزت بده، دنیا جمع بشه، نمیتونن عزیزش کنن.

نمیدونم چی میشه، غیب هم بلد نیستم بگم، ولی با توجه به سنتای الهی و قانونلی خدا میگم، تا وقتی دنبال شهرت و اسم و رسم دنیا میدوی، دنیا هم عین سایه ازت فرار میکنه! فایده نداره.

با همه این صحبتا و هیاهو و جنجالای اینترنتی، تو خونه ما بیشتر بحث سر یادگرفتن زبان اسپانیاییه! زهرا و محسن دارن میرن برزیل. محسن برای تبلیغ میخواد بره. از تابستون که اومدن تهران، برای همین بود. که بتونه یه کار تبلیغ خارج از کشور بگیره. الان یکی دو ماهی هست قطعی شده برزیل رفتنش. 

واسه همین هر دوشون سفت و سخت دارن اسپانیایی یاد میگیرن. من که فقط یه «اولا پادره» ازشون یاد گرفتم و میفهمم! دیگه حوصله سابق رو ندارم واسه زبان جدید یاد گرفتن.

راستش اینکه خیلی هم ناراحتم. سخته برام فرستادن زهرا به این راه دور. اصلا احساس میکنم داره میره یه کره دیگه، یه منظومه دیگه. بعد میخوان دلداری بدن چی میگن؟ میگن ناراحت نباشید، ان شاءاللّه همین زودی ها امام زمان میان، دیگه طی الارض یاد میگیریم و سریع میتونیم بریم و بیاییم! 

راست هم میگن، یکی از اتفاقات بعد از ظهور اینه که قوانین مادی دنیا از بین میرن، زندگی شبیه به زندگی برزخ میشه. 

دریافت

این صدایی که میشنوید، متعلق است به یه آمنه خانم دو سال و نیمه از تهران، که صبح به صبح تا بیدار میشن، هنوز چشماش رو وا نکرده، پیام میفرستن برام و دستور خرید میدن! از اونجایی که خیلی خود پدر خوانده پندار هم هستن، از طرف آبجی و دختر خواهرش هم نظر میده!

خلاصه که ما زورمون به یه وجب و نیم قد و بالا نمیرسه، بعد میخوایم بعضی از آقایون رو با اون عرض و طول و ارتفاع رو از میز و صندلی خدمت جدا کنیم!!

دیگه اینکه هنوز نرفتیم کرمان، فرصت نکردیم. شما رفتین؟ اگه رفتین ما رو هم دعا میکنید؟ زهرا و محسن ولی رفتن، جمعه هفته پیش، یه روزه. یه ساعت و نیم تو صف بودن و یه زیارت نیم دقیقه ای کردن و اومدن. خوش به حالشون.

یه اتفاق دیگه هم دو هفته پیش افتاد، که خدا خیلی بهمون رحم کرد و به خیر گذشت ولی خب... ما یه پسر سه ماه و نیمه از دست دادیم. نرگس خدا رو شکر حالش خوبه و خطر برطرف شد، ولی خیلی ناراحته. هر شب خواب بچه رو میبینه. 

و امشب، آقای پدر بعد از دو هفته تلفن کردن و احوال دخترشون رو پرسیدن! با تم این کارا چیه و مگه شما بچه ندارین و از عماد و زهرا خجالت بکشید و از این حرفا. نهایت محبتشونه، بیشتر از این برنمیاد ازشون. باید جمله«توقع  بی جا مانع نشاط است.» رو بنویسم بزنیم جلو چشممون موقع صحبت کردن با این قوم.

و دیگه اینکه دارم از خستگی شهید میشم، برم بخوابم تا نرفتم اون دنیا.

پی نوشت بسیار مهم

برای اینکه یه وقت مدیون نشم، الان که تصمیم گرفتم به لیست کامل رأی بدم، اینجا مینویسم.

ان شاءاللّه خدا خودش به رأی هامون برکت میده‌

  • شهاب الدین ..

بسم الله الرحمن الرحیم

با اطلاع از نتایج تحقیقات ستاد کل درباره‌ حادثه‌ هواپیمای مسافربری اوکراینی و اثبات دخالت خطای انسانی در آن، مصیبت درگذشت جان‌باختگان این حادثه‌ اندوهبار برای اینجانب بسیار سنگین‌تر شد. لازم میدانم اولاً به خانواده‌های معظم این عزیزان بار دیگر همدردی عمیق و تسلیت صمیمانه‌ خود را ابراز کنم و از خداوند متعال برای آنان بردباری و آرامش روحی و قلبی تمنا نمایم. ثانیاً به ستاد کل نیروهای مسلح مؤکداً درباره‌ پیگیری کوتاهی‌ها یا تقصیرهای احتمالی در این حادثه‌ دردناک سفارش کنم. ثالثاً مراقبت و پیگیری‌های لازم برای عدم امکان تکرار چنین سانحه‌ای را از مدیران و مقامات ذی‌ربط مطالبه نمایم.

پروردگار عزیز و کریم به درگذشتگان لطف و رحمت و به داغداران صبر و اجر عنایت فرماید.

سیّدعلی خامنه‌ای

۲۱ دی‌ماه ۱۳۹۸

....

شماره ها صرفا شماره ان، لزوما به معنای ترتیب مطالب نیستن.

۱- اول از همه خباثت دشمن! که خب واضح و مبرهنه و نیاز به اثبات نداره. و مشخصه که دشمن هم نیروی نظامی داره و هم بلندگوی تبلیعاتی. و مسلما وقتی تو زمین نظامی سیلی میخوره، واسه جبرانش هم که شده، بیاد پشت بلندگوهای تبلیغاتی و دروغ بگه. تا بتونه بازی باخته رو ببره. 

۲- تو خیلی از علوم و فنون پیشرفت کردبم و حتی تو بعضی از موارد حرف اول دنیاییم، هرچند که خیلی ها نتونن قبول کنن. تو زمینه نظامی هم نه به استناد سرداران و فرماندهان که به اعتراف دشمن اگه قدرت اول نباشیم، قطعا یکی از سه چهار قدرت برتر دنیاییم. که اگه قدرت نظامی نداشتیم دشمن برای چپاولمون یه دقیقه هم معطل نمیکرد. که اگه دست برتر رو نداشتیم، اینقدر برای خلع سلاحمون عز و جز نمیکرد و دست به دامن لیبرالهای داخلی، اگه نگیم منافقا، نمیشد. و

متأسفانه تو عرصه جنگ نرم و مخصوصا تبلیغات و رسانه، با ده تا گل خورده، بازم منتظریم دشمن گل به خودی بزنه! نه اینکه حمله نمیکنیم، حتی دفاع هم نداریم. بلکه شاید نه تا از ده تا گل رو هم خودمون به خودمون میزنیم.

۳- کاری که امروز سردار حاجی زاده عریز کرد، کم از شهادت نداشت. منتها شهادتی بدون تشییع و خاکسپاری، بدون تقدیر و مراسم یادبود.

این آبرویی  که سردار با خدا معامله کرد... کی میتونه درک عظمت همچین فداکاری رو؟ کی قدرتش رو داره اینجوری از آبروی خودش برای حفظ نظام و جلوگیری از فتنه بگذره؟ آقایونی که صبح جمعه متوجه شدن بنزین گرون شده؟ یا آقایونی که نگران نباشید همه مسافرا بیمه بودن؟! 

۴- سردار حاجی زاده رو دو هفته پیش ترور کردن، میدونستین؟ نه! چرا؟! چون با وجود جراحت، تشریف آوردن نماز جمعه، تا مردم دلشون نلرزه! و دشمن چقدر کینه اش اساسی تر شد. 

۵- سردار در مورد حمله موشکی سپاه گفتن: قصد کشته گرفتن نداشتیم، به همین خاطر خوابگاه ها رو نزدیم. و الا میشد ۵۰۰۰ کشته ازشون بگیریم. 

۶- میدونید چرا سپاه به دستور سردار شهید سلیمانی، روی ساخت موشک نقطه زن متمرکز شد؟ چون مردم به خطر نیفتن! به خاطر حفظ جان انسان ها! 

۷- وقتی سردار گفت آرزوی مرگ کردم، تمام غم دنیا رو دلم نشست! ما کجای کاریم؟! چطور زنده باشیم و ببینیم سردارمون اینجور خاضعانه، همه تقصیراتی رو که بقیه باید جوابگو باشن، یه تنه گردن گرفته؟ از کی اینقدر بی رحم شدیم؟!

۸- فیلم بادیگار حاتمی کیا رو دیدین؟ از همون اول گفته شد با الهام از شخصیت سردار سلیمانی ساخته این فیلم رو. دوباره نگاهش کنید، به نظر من ترکیبی از شخصیت های دو سردار عزیزمون هست! هم شهادت سردار سلیمانی و هم مردانگی سردار حاجی زاده.

۹- سردارای سپاه و ارتش  همیشه ابهت خاصی برام داشتن. ولی سردار سلیمانی و سردار حاجی زاده رو بیشتر از همه شهید زنده میدونستم. چهره مظلومشون، نگاه آسمونی شون، مشخصه این دنیایی نبودن و نیستن. 

از امروز خیلی بیشتر از قبل نگران سردار حاجی زاده ام. نکنه....

۱۰- وای از دل داغدار رهبرم. وای.... من که یه بنده معمولی خدام، اینقدر دلم شکسته و حالم بده. وای از دل رهبرم که چی میکشه...

۱۱- سردارمون اومدن همه تقصیرا رو یتنه گردن گرفتن، ولی دلیل نمیشه چشممون رو به پاقعیتها ببندیم.

اولین واقعیت توییت فریدون خان قبل از سیلی سپاه، که نوشته بود اونایی که حرف از ۵۲ میزنن، خوبه یادی هم از ۲۹۰ بکنن. خیلی برام جای سؤال بود این حرفش. مدام میگفتم این زبون بستن چی میخواسته بگه؟ حالا اینجوری ترجمه اش میکنم: فرض کنید رفتین گوشی سامسونگ بخرید، فروشنده میگه به نوکیا هم فکر کن!

واقعیت دوم طبق روال این چند ساله، آقایونی که هفته پیش لال شده بودن، یا با خرخر یه چیزی بلغور میکردن، چطور شد که یهو صبح چهارشنبه، علی الطلوع بیانیه شونصد صفحه ای دادن و اعلام عزای عمومی کردن؟! مگه اولین بار بود هواپیما سقوط میکرد؟ مگه روز قبلش اتوبوس تصادف نکرد؟

واقعیت بعدی: چه کسی اجازه داد هواپیما برخلاف دستور سپاه، پرواز کنه؟ اونم هواپیمای مشکل دار؟ و چرا موقع بروز مشکل که گویا موتورش آتش گرفته، کسی با برج مراقبت هماهنگ نکرده؟ و اونی که از قبل خبر داشته و فیلم گرفته و فیلم رو فرستاده برای بی بی سی و اصلا کی اعلام کرده کروز پرتاب شده؟ 

جواب همه این سؤالا اینه: شبکه نفوذ! همون شبکه ای که کشمیری و بنی صدر و رجوی رو از کشور فراری داد و سوزوند تا خودش مثل یه هیولا رشد کنه. دلم خیلی روشنه که ان شاءاللّه به همین زودی مجبور میشن خودشون رو لو بدن.

۱۲- بعضیا یه جوری ناله میکنن از این خطای انسانی که انگار یادشون رفته هواپیمای ایرباسی رو که آمریکا به عمد زد و از بابتش عذرخواهی که نکرد، هیچ، به ژنرالشون مدال هم داد. انگار ندیدن و نشنیدن چند صد دفعه هواپیماهای آمریکایی تو عراق و افغانستان، مردم رو، مدرسه ها رو، عروسی ها رو بمبارون کردن. انگار یادشون رفته یمن رو. اتوبوس بچه مدرسه ای ها رو. انگار نمیبینن جنایات صهیونیستا رو!

اصلا چرا راه دور بریم؟ چند درصد از سوانح رانندگی به خاطر بلایای طبیعی و خارج از اراده انسانیه؟ مگه بیشترش خطای انسانی نیست؟ 

بقیه هرچی خطا کنن، اشتباه سهوی حساب میشه، اما افسر سپاهی که جونش رو گذاشته کف دستش، خواب و آسایش نداره، با وجود همه احتمالات اگه خطایی کرده باشه، غیر قابل بخششه؟

۱۳- اگه این هواپیما نبود و واقعا موشک کروز بود، یا هوپیما ربایی شده بود و یه عامل انتحاری کنترل هواپیما رو دست گرفته بود تا بزنه به یه ساختمون مهم و فاجعه درست کنه و اون اپراتور عکس‌العمل نشون نداده بود، الان چقدر طلبکار سپاه و نیروهای مسلح بودیم که پس کو اون امنیت؟ پس چرا الان اینقدر طلبکاریم؟ ۱۰ ثانیه فرصت داشته برای تصمیم گیری! 

۱۴- طبق چیزی که تو فیلم ها هست، و همینطور مدارک فرودگاه، هواپیما با وجود نقص فنی پرواز کرده و بعد موتورش آتش گرفته. چند درصد احتمال داشت میتونست به موقع به فرودگاه برسه و سقوط نکنه؟!

۱۵- باز هم میگم، دشمن داریم. دشمن زخم خورده ای که بیشتر از قبل ازمون کینه داره. خیلی بیشتر. از هر فرصتی استفاده میکنه برای ضربه زدن. نفوذی داره تو کشور. ولی ما هم خدایی داریم. خدایی که در همین نزدیکی است. فقط کافیه استقامت کنیم. تا نابودی دشمن راه زیادی نمونده. نفس هاش به شماره افتاده. از این دست و پا زدنهاش معلومه. راه رو گم نکنیم. پای ولایت بمونیم، تمومه کار. 

۱۶- یه چیز دیگه که از استادی شنیدم. میگفتن امتحانای خدا هرچی که به زمان ظهور نزدیک تر بشیم سخت تره. غربال دقیق تره. هفته پیش شهادت سردار دلهامون رو شکوند، شاید یه عده هم جوگیر شدن و اومدن قاطی مؤمنین. در حالی که ایمانشون از ته قلب نبود. خدا با این امتحانات اونا رو غربال میکنه. ایمانمون رو محکم کنیم...

  • شهاب الدین ..

🔴سوره انتقام!

طوفان خروش و خشم ما در راه است

سوگند به آه، عمرتان کوتاه است

با سوره‌ی انتقام برمی‌گردیم

این تازه فقط اول بسم‌الله است!

میلاد عرفان‌ پور

...

وای که این خنده های سردار، چه آتیشی به دل میرنه. یعنی هر چی بگردی یه اخم، یه نگاه بد ازش پیدا نمیکنی. مهربون به معنی واقعی... نه، مهربون کامل نیست. درستش عبده! عبد بود، عبد واقعی خدا. و اصلا برای همین اینجوری قلب همه رو با خودش برد. 

بمیرم برای بغض و گریه رهبرم. از هر چی که بگذرم، از اشک رهبرم نمیگذرم. هر بار که یادش میفتم سرم سوت میکشه. چطور میشه آدم بشنوه صدای گریه آقا رو و از غصه دق نکنه؟!! نمیفهمم چه جور دارم طاقت میارم..

بیشتر از هر چی مظلومیت آقا بین این همه منافق که دورش رو گرفتن و هر کدوم یه جور خنجر میزنن، دل آدم رو خون میکنه. دشمن، اونی که وجودش رو داره اعلام میکنه دشمنه، با همه خباثتش، با همه رذالتش، که ان شاءاللّه به زودی لکه ننگش از صحنه هستی حرف بشه، شرف داره به منافقی که میدونی دشمنه و میدونه که میدونی، ولی باز پررو پررو پا میشه میاد دروغ میگه! 

خدا واسه اینا چه برنامه ای داره؟ چطور میخواد رسواشون کنه؟ حالا اسم نمیارم، ولی حتما تا الان متوجه شدین اون لایحه فتف که تو مجلس تصویب شد،‌ شورای نگهبان تأیید نکرد و فرستادنش مجمع تشخیص، و اصرار دارن هرچه زودتر تصویب بشه، یکی از بندهاش اینه که اشخاصی رو که آمریکا میگه تروریستن، باید دولت اموالشون رو مصادره کنه و خودشون رو تحویل بده! و یکی از اونایی که اشمش تو لیست بود، همین سردار شهیدمون بود! و حتی به گفته بعضی ها، ظریف دو سال پیش به صورت پنهانی این قراداد رو امضا کرده بود و این تعهد رو داده بود! حالا هرچقدر هم که بیاد بگه من برای سردار فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ میخوندم. 

شنبه، ابومصطفی، همونی که اربعین ما رو برد خونه اش، تلفن کرد بهم. رو در رو خیلی حرف هم رو نمیفهمیدیم، حالا دیگه تلفنی به چه شیوه ای حالیمون شد چی داریم میگیم به هم، خدا میدونه. به خاطر تشیع سردار میخواست بیاد تهران. البته قصدش بود شهر به شهر دنبال سردار بره. ولی نشد. برای مشهد بلیط پیدا نکردن. یکشنبه اومدن اینجا. اول فکر میکردم با خانواده اش میان، ولی وقتی اومدن، بماند با چه مصیبتی آدرس دادم. به خاطر اینکه نمیتونستم و نباید براش لوکیشن میفرستادم. حدودا 20 تا مرد بودن. خدا رو شکر، همسایگی با پدرم مشکل رو حل کرد. خونه ها رو مردونه زنونه کردیم که بچه‌ها اذیت نشن. هرچند که خیلی تو خونه نموندن. همون یکشنبه شب که رفتیم مصلی، با مترو. و صبح بعد از نماز صبح هم رفتیم دانشگاه و تا برگردیم، ساعت 4 گذشته بود. تازه ما خیلی جلو نرفتیم، راه نبود که بریم. همون شب هم رفتیم فرودگاه و بعد چند ساعت بالاخره بلیط پیدا کردن برای کرمان. 

واقعا عجیب نیست این همه عشق؟! باورتون میشه چه جمعیتی منتظر بودن برای بلیط کرمان؟! و با چه قیمتای نجومی حاضر بودن بخرن و برن؟!

خوش به حالشون، خوش به حال خوششون واقعا. 

فاطمه از همون روز جمعه خیلی گریه کرده و میکنه. تا چشم ازش برداری، میره یه گوشه میشینه گریه میکنه. خیلی دلش تنگه، اصرار داره بریم کرمان زیارت قبر سردار. کاش بتونیم، کاش زود بریم. 

از منافقا گفتم یه مورد نزدیکش مدیر مدرسه عماد! امسال تازه اومده. با وجودی که اعلام رسمی کردن امتحانای دوشنبه و سه شنبه لغو شده، ولی ایشون سر خود امتحانات رو برگزار کرد! یعنی یکشنبه بهشون اعلام کرده بوده سه شنبه امتحانشون برقراره، ولی عماد از ترس اینکه مجبورش نکنم بره برای امتحان، بهم نگفته بود. ساعت ۱۰ حدودا از طرف مدرسه پیامک اومد که چرا پسرتون امتحان ترم رو غیبت کرده؟

یه چیزی هم درباره سخنرانی امروز آقا بگم. حتما میدونید چرا پخش زنده شد دیگه؟ اونم با اعلام رسمی از قبل؟ چون تهدید کرده بودن بی شرفا که اگه انتقام بگیرید، بیت رهبر رو میزنیم! و رهبر عزیزمون، دقیقا چند ساعت بعد اون حمله جانانه، تو همون بیت، با اعلام رسمی سخنرانی کردن تا دنیا بفهمه دل و جیگر یعنی چی! از اون طرف از کاخ سفید خبر میاد که پوشکشون تموم شده، کسی جرأت نداره بره تا بقالی سر کوچه چند تا بسته بگیره! 

البته که این باء بسم الله بود، یا باید گورشون رو گم کنن و برگردن تو سوراخ موش خودشون، یا جنازه هاشون رو میریزیم تو اقیانوس، آب ببره. 

  • شهاب الدین ..

به نظرم دیگه لازم نیست بگم چقدر وقت ندارم و چقدر کم میتونم بیام اینجا؟! البته با همین حال و اوضاع، باز هم کوتاه نمیام،  دو هفته است دارم هر شب چند تا فایل صوتی پرسش و پاسخ از یه استاد اخلاقی رو پیاده میکنم. کار به شدت سختیه، مخصوصا با موبایل. ولی دوستش دارم، یهو وسط صحبتش یه جمله میگه، انگار جواب من! دقیق ها! حیف که مدیر کانالی که متن های پیاده شده ام رو میذاره، اسم و رسم من رو کامل مینویسه. و الا آدرس میدادم گوش کنید، خدایی اش هر کی گوش کرده به همین نتیجه رسیده.شنیدین میگن فلانی نفسش حقه؟! ایشون مصداق بارزشه. 

یه چند تا کتاب هم خوندم، بهترینش با اختلاف، از نظر من، نخل و نارنج آقای یامین پور. اصلا یه چیز عجیبیه، بحث تاریخی و فقهی و سیاسی و جامعه شناسی اش به کنار، به قول عماد هنوز تو کف رابطه بین شیخ مرتضی انصاری و سید علی شوشتری ام! 

کتاب بعدی: آن سوی مرگ، البته همراه با توضیحات استاد امینی خواه که به صورت فایل صوتیه. سایت روشنگری داره فایلای استاد رو. خود کتاب خوبه، ولی توضیحات استاد فراتر از عالیه. 

کتاب «شهر گمشده: فاطمه چه گفت؟ مدینه چه شد» هم تو صفه. یه سری هم کتاب از آیت الله حسن زاده آملی گرفتیم که داریم دور هم میخونیم. شبا، زهرا یا محسن یا عماد میخونن، بعد درباره اش صحبت میکنیم. خدا رو شکر، مادر و پدر هم استقبال کردن و دیگه کمتر تلویزیون روشن میکنن. البته اون موقع هم که روشن میکردن، بیشتر محض ایجاد سر و صدا بود، خیلی کم میشد خودشون چیزی تماشا کنن.

چند سالی هست که با پدرم همسایه ایم، ولی اینکه امسال دو تا واحد کنار هم تو یه آپارتمان داریم، خیلی بیشتر همسایه مون کرده. رفت و آمد مون مخصوصا برای خانما که لازم نیست خیلی حجاب داشته باشن، راحت تر شده.

قبلا شبا کمتر پیش میومد که دور هم باشیم، ولی الان تقریبا تا موقع خواب همه هستیم، و این خیلی تجربه خوبیه.

راستی، من و نرگس تصمیم گرفتیم برای نجم مراسم نگیریم. یعنی هر چی فکر کردیم، دیدیم نتیجه ای جز اعصاب درب و داغون برامون نداره. هرچقدر نرگس بزرگواری میکنه، حرف نمیزنه، انواع و اقسام حرف و حدیثا رو بهش میگن و باید تحمل کنه. فرقی هم نمیکنه، چه اونایی که تهرانن و چه اونایی که اصفهانن. همه شون. 

این شد که ترجیح دادیم، خودمون یه بهونه جدید دیدار ندیم دستشون. همون از راه دور، هر چند روز یه بار تلفنی یا پیامکی، زخم زبون میزنن کافیه.

ولی سه هفته پیش یه چند نفر از همون روستایی که نجم میرفت، از سردار قاسمی آدرس گرفتن اومدن اینجا دیدنمون و با اصرار من و پدرم رو با خودشون بردن اونجا. خودشون مراسم گرفته بودن. چقدر هم که مهربون، انگار بچه خودشون بوده. 

عماد هم خیلی دوست داشت بیاد، ولی اوضاعمون با هم میزون نبود، نبردمش. دو روز قبلش، یکی از همون روزای آشوب که هوا هم برفی و بارونی بود، کتش رو، همون که نرگس براش دوخته بود، تو مدرسه به یکی از همکلاسی هاش فروخته بود! یعنی دقیقا تو همون روز برف و بارون و سرما، لخت اومده بود خونه! لخت که یعنی، با یه لا پیرهن مدرسه. کلاه هم که تو مرام نامه اش نیست، چتر هم که سنگین و دست و پا گیره.... خلاصه همه از دم باهاش دعوا کرده بودن. منم تا رسیدم کلی باهاش جر و بحث کردم. آخه بچه که نیست، یه کم از اون عقل و شعورش استفاده کنه دیگه. یعنی که چی لباس تنش رو فروخته؟!! 

بعد چی، برگشته نصف پولش رو داده به نرگس!

یعنی نرگسی که بکشیش عصبانی نمیشه، تا یه هفته جواب سلامش رو نمیداد. خودم بعد که برگشتیم، پادرمیونی کردم.

چند روز پیش بچه ها، به سرکردگی آمنه خانم داشتن تو خونه بدو بدو میکردن، که با هم تصادف کردن و خوردن زمین. با وجود همه ایمن سازی هایی که کردیم و خونه تقریبا مسجده، ولی باز گوشه پیشونی آمنه خورده به یه قسمتی از قرنیز دیوار که شاید نهایتا چند میلیمتر تیزی داره. یعنی واقعا هر چی حساب میکنم، تنها راهش این بوده که خودش بره نشونه گیری کنه، محکم سرش رو بزنه اون گوشه! 

خونریزی اش زیاد نبوده، ولی شکاف برداشته و نرگس هم با پدرم بردن بیمارستان و بخیه زدن. شب که اومدم، با کلی ناز اومده، سرش رو نشونم داده و میگه: دیدی سلم اوخ شد، دلیه دلدم؟! 

بعد هم عروسکش رو نشونم داده که اونم سرش اوخ شده، دقیقا همون قسمت پیشونی اش رو برداشته با ماژیک قرمز خط خطی کرده!

ولی بگو یه ذره درس عبرت برای این بچه شد؟ نه! معصومه و خدیجه بیشتر عبرت گرفتن. اون دو تا حداقل تا چند روز، دیگه بدو بدو نمیکردن، ولی ایشون همون شب هم دوبار از اوپن افتاد! تا چشم ازش برداری، به طرفةالعینی از لبه اوپن آویزون میشه و خودش رو میکشه بالا و زرت، از اون سمت میفته پایین!

متأسفانه قابل برداشتن هم نیست، و الا برش میداشتیم.

امروز خونه خواهرم بودیم، یهو یه تبلیغ از تلویزیون دیدم که دختره داشت با ذوق آشپزی میکرد، حالا با کلی ریخت و پاش، که پدر و مادرش رسیدن. بعد چه کردن؟! هیوی بردنش فروشگاه و یه سبد انواع کنسرو خریدن! عجب تربیت نابی! همچین پدر و مادری رو باید بهشون جایزه نوبل داد! بعد من میگم در این صدا و سیما رو باید گل گرفت، میگن چرا؟

گفتم گوشی ام تابستون به فنا رفت و عوضش کردم؟ تو این جابجایی یه اتفاق خیلی عجیبی افتاد. یهو بعد از مدتها، یه پیامک از عمورضا برام رسید! یه پیامک که قبلا داده بود، و من مطمئنم پاکش کرده بودم همون وقتا. کلا چند وقت یه بار کل پیامک ها رو پاک میکنم. 

ولی یهو اون پیامک دوباره برام ارسال شد، و من هنوز نفهمیدم چرا و چطور. 

این پیام برام اومد:

«عماد عزیزم...شاید تا وقتی که این بابات دلش بیاد اینجار بت نشون بده من مردم.پس اول واسم یه فاتحه بخون.

ولی عزیز عمو دنیا سختی و اسونیش با همه.اگه هیچ مشکلی نداسنه یاشه بیمزه میشه.من نمیدونم خدا تو بهشتش چه برنامه ی واسمون ریخته که حوصلمون سر نره.

راسش من دیروز از افریقا اومدم.نمیدونم تا اونموقی که اینا رو بخونی هنوزم جنگ هس یا نه.ولی الان جنگه.همهجا.خیلی زیاد.نمونش تو افریقا عین اب خوردن ادم میکشن

بچه و زن ومرد.همه جا همینه.منم باید برم فیلم و عکس بگیرم ازشون...

خب حالا میری یه دسته گل قشنگ میخری میری سر قبرم میزاریو به بچت میگی این همون عمومه که بابام نمیزاش منو بچلونه!!»

در واقع این پیام رو برای عماد داده بود، به خاطر فوت معلمش. و من نگفته بودم به عماد، به نظرم صحبتش از مردن، برای عماد خوب نبود. 

از اون روز همه کلی خیرات برای عمو دادیم، ولی باز فکر میکنم منظور خاصی داشته. انگار عماد باید کار خاصی بکنه.

درباره انتخابات پیش رو، و اینکه چقدر مهمه با تحقیقات کامل به متخصص رأی بدیم و حزب و گروه و باند بازی رو بذاریم کنار،هم میخواستم بنویسم که یادم افتاد قبلا یه چیزی نوشتم. ادامه مطلب میذارمش، دوست داشتین بخونین.

  • شهاب الدین ..

فقط میخوام بدونم کی میخواد جواب این نوزاد ۴۰ روزه رو بده وقتی سوال میکنه بابام چرا شهید شد؟!!

....

خدا رو شکر که این ماجرا هم تموم شد و رو سیاهی اش به ذغال موند. البته که همه این بازیا تموم شدنی ان.

ولی دلم خونه از تنهایی و مظلومیت آقا. از اینکه چرا ما مدعی های گوش فلک کر کن، درست سر بزنگاه پشت آقا رو خالی میکنیم. 

این چه توقعیه که داریم که تا از چیزی خوشمون نیومد و فکر کردیم به صلاح نیست، توقع داریم آقا با حکم حکومتی لغوش کنن یا حمایت نکنن. تو این ماجرا، ما باید زودتر از آقا اعلام میکردیم، که حتی اگه معترضیم به این قانون و شیوه ابلاغ و اجراش، ولی چون قانونیه، ازش حمایت میکنیم. 

حالا این کار رو نکردیم، اونایی که بلندگو دستشونه نکردن، دیگه پشت آقا رو خالی نکنیم. هیچ حواسمون هست اگه آقا از آبرو و حیثیتشون مایه نمیذاشتن، چی میشد؟ چه آشوب و بلوایی به پا میشد؟! 

آقا در واقع نه از این رفتار دیکتاتورانه، که از مصوبه قانونی حمایت کردن. مصوبه ای که اتفاقا خیلی ها موافقش هستن و میگن در نهایت به نفع اقتصاد کشور هست. البته  اگه درست اجرا بشه و دست درازی بهش نشه و دزدای سرگردنه از قبیل خاندان فریدون و جهانگیری و نعمت زاده و... چپاولش نکنن.

ولی از اونجایی که اینجا هم مثه باقی دنیا زامبی آدمخوار داره، مردم مطمئنن از قبل این گرون شدن بنزین، همه چی دوباره و چندباره گرون میشه. از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد. هر چند که تو این مورد خاص هم من شخصا معتقدم روزی ما به این گرون شدن یا نشدن بستگی نداره و نگرانی مون بی احترامی به خداست‌.

یه چیزی هم باید به طلبکاران همیشه در صحنه بگم. اونایی که هیچ وقت حاضر نیستن هزینه اشتباهشون رو متقبل بشن و اعتراف کنن اشتباه کردن. و هر جا اشتباهشون، براشون هزینه داشته باشه، از بقیه طلبکار میشن. خب برادر من، خواهر من، وقتی میری به یه سری عوضی رأی میدی، و اون عوضی ها، دیکتاتورانه، برات تصمیم میگیرن، تصمیمی که نمیدونی غلطه یا درسته، خوبه یا بده، فقط مدل تصمیم گرفتن و ابلاغش دیکتاتورانه بوده، و عصبانی شدی و بهت برخورده، دفعه بعد بهشون رأی نده. به هیچ عوضی رأی نده.

بهونه هم در نیار که پس چرا شورای نگهبان تأیید کرده. عقل داری یا نه؟ 

حالا اشتباه کردی، پشیمونی، اعتراض داری، حرف داری، چرا میای تو خیابون داد میزنی؟ نکنه به نظر سنجی ملوکانه از پشت شیشه ماشین حضرتشون ایمان داری؟!! و فکر میکنی صدات رو میشنون و فورا ترتیب اثر میدن؟!!

نه جانم، این شعارها و داد و بیدادها، جز اینکه گلوی خودت رو زخم میکنه و کلی خسارت رو دست مردم میذاره، هیچ فایده ای نداره. برو از راه قانونی پیگیر شو. 

الان خوب شد؟ فقط سه روز بود، اما اینهمه خسارت به بار اومد. بله، مردم عادی شاید نهایتا داد زدن، ولی همین دور هم جمع شدنشون، فرصت داد دست داعشی ها. 

باور کنیم دشمن واسه شکست دادن ما برنامه ریخته، هزینه کرده، آدم آموزش داده، پول خرج کرده، باور کنیم دشمن داریم، باور کنیم...

  • شهاب الدین ..

 

خب، نمیدونم دقیقا بعد چند ماه باز سر و کله من این طرفا پیدا شد.

اول اینکه گوشی ام به فنا رفت و تا گوشی بخرم و رمز وبلاگ یادم بیاد و حال و حوصله پیدا کنم برای نوشتن، خودش کلی طول کشید.

ضمن اینکه جراحی هم کردم. رباط صلیبی زانوی چپم رو. حدود دو ماه پیش. خدا رو شکر خیلی کمتر از دفعه پیش اذیت داشت. این سری آقای دکتر میرزا صادقی جراحی ام کردن به یه شیوه جدید. 

تو پرانتز بگم اگه دوست داشته باشید، میتونید فیلم جراحی ام رو ببینید، گذاشتن ایشون تو اینترنت. من که خودم ندیدم، ولی اونایی که دیدن کاملا از اینکه سمت رشته پزشکی و جراحی و این صحبتا نرفتن، خوشحال و راضی ان. نیست تو خونمون دل جراحی کردن.

دیگه اینکه دو هفته پیش حدودا با بابا اینا و زهرا اینا و بابابزرگ و خانمشون، ۱۲ نفری رفتیم برای اربعین. هر چی برای بلیط اتوبوس گشتیم، کمتر پیدا کردیم و نهایتا مجبور شدیم با ماشین خودمون بریم تا مهران. ترافیک و شلوغی اش بماند، اینکه فقط من و محسن میتونستیم رانندگی کنیم و خیلی خسته شدم هم باز بماند.

عماد رو نذاشتم تو جاده رانندگی کنه.

بعد هم که پیاده از پارکینگ تا مرز رفتیم، چون ماشین نبود و به شدت هم ازدحام بود و دو سه ساعتی طول کشید تا از سالن بریم بیرون. 

خیلی عجیب بود امسال، فکر کنم همه برای اینکه به شلوغی نخورن، قبل اربعین اومدن.

اما تازه بعد رد شدن از مرز، مشکل اصلی این بود که ماشین مطلقا نبود! و اینکه تو این چند ساعت ذخیره آبمون هم تموم شده بود و بچه ها تشنه بودن.

هنوز هم هیچ موکبی نبود که یه قطره آب دست مردم بده.

خلاصه تو اون وضعیت حیرون و سرگرون که مونده بودیم چه کنیم، یهو یه ون عراقی جلو پامون ترمز کرد. دقیقا انگار خدا یه فرشته اش رو از تو آسمون برامون فرستاد.

خیلی جدی، قبل هیچ حرف و بحثی شروع کرد وسایلمون رو بذاره بالا. ما هم فکر کردیم اشتباه گرفته حتما. ولی بعد فهمیدیم که نه، چون دیده چند تا بچه کوچیک همراهمونه، و به قول خودش عشیره ایم، یه راست اومده سراغ ما.

کلا عراقی ها از خونواده های پر جمعیت خوششون میاد. با کم جمعیتا خیلی حال نمیکنن.

ما قصدمون بود اول بریم کاظمین، ولی ابومصطفی به صلاحدید خودش ما رو برد نجف. اونم با سرعت ۱۶۰ کیلومتر! یعنی در حال پرواز بودیم واقعا. جاده ترافیک بود، انداخت از تو قسمتای خاکی و خارج از جاده، تخت گاز رفت.

توی راه هم کلی برامون درد و دل کرد. 

نزدیکای نجف داشتم میگفتم سمت شارع رسول اگه میتونی ببر ما رو که بتونیم هتل نزدیک حرم بگیریم، یهو چنان غضبناک نگاهم کرد، گفتم ای دل غافل داعشیه طرف! الان یه جا خلوت همه مون رو سر میبره!

ولی بنده خدا نه که داعشی نبود، بلکه فرزند شهید هم بود. باباش تو جنگ ایران و عراق، تو سپاه بدر بوده و شهید شده.

خلاصه که ما رو برد خونه اش و الا و بلا باید اینجا بمونید. تو راه هم با خانمش صحبت کرده بود برای غذا و خلاصه یه سفره عراقی برامون پهن کردن از کجا تا کجا. هر نوع دسر و ترشی هم که بگید برامون گذاشتن.

البته کرایه رو تمام و کمال ازمون گرفت. با همون قیمت نفری ۱۳۰ تومنی که طی کردیم.

ولی خب سه روزی که نجف بودیم قسممون داد نریم از خونه اش. ما هم به شرطی که ما هم غذامون رو بیاریم قبول کردیم. ما دو تا چمدون فقط خوراکی با خودمون میبریم هر سری. از کنسرو و نون خشک و پنیر و حلورده و خرما و خشکبار و بیسکوییت و شکلات و قهوه جات و قند و چایی و ..

از بس که گرونه اونجا. فرض یه دوغ آلیس که انگار خیلی هم طرفدار داره اونجا، ۱۸ هزار تومنه!

خلاصه که ابومصطفی و خونواده اش کلا دیدم رو نسبت به عراقیا عوض کردن. نه اینکه بگم قبلا مشکل داشتم با عرب ها، نه، ولی خب احساس نزدیکی و صمیمیت نمیکردم باهاشون. از یه سری عادات و رفتاراشون خوشم نمیومد. مخصوصا تو حوزه بهداشت و نظافت.

ولی این عشق خالصانه شون به امام حسین، آدم رو شرمنده میکنه. میبینه طرف میره کلی راه از مرز مسافر میاره، با کرایه بالا حتی، که پولش رو خرج زوار کنه. از جون و دل هم خرج میکنه.

دیگه نگم که روز دوم اقامتمون تو نجف، وقتی اومدیم دیدیم تمام لباسامون شسته شده و پهن شده است! از خجالت آب که هیچی، له شدیم.

چون ما اصولا به اندازه مورد نیاز لباس میبریم که نخوایم اونجا لباس بشوریم. اصولا جای شستشو و خشک کردنی که به دل ما بشینه، تو هتل ها نیست.

بعد هم که باز خود ابومصطفی یه نصفه شب ما رو بردن کاظمین و سامرا و در نهایت هم کربلا.

جالب که هم کرایه گرفت ازمون و هم هر جا موکب خوبی بود، برامون غذا گرفت و هم اینکه تو کربلا برامون هماهنگ کرد یه حسینیه خیلی نزدیک حرم برامون جا گرفت که خرجمون زیاد نشه.

البته به خاطر بچه ها حسینیه یه کم برامون سخت بود، ولی نزدیکی اش به حرم خیلی خوب بود. با اون جمعیت و شلوغی.

ولی من نتونستم خیلی برم داخل. هم جا نبود و هم اینکه کلا تمام صندلی های نماز رو از تمام حرم ها جمع کرده بودن. منم که نمیتونستم تو اون شلوغی بشینم زمین، دیگه اگه جایی برای نشستن پیدا میکردم، همون بیرون سلام  میدادم و زیارت میکردم. 

تو خونه ابومصطفی و حسینیه هم مشکل نشستن و خوابیدن داشتم، چون تخت نبود‌. که خدا خیر بده عماد و محسن رو، خیلی کمک بودن.

دیگه اینکه اینترنت هم نداشتیم و خرج تماسمون با اقوام، حدود ۶۰۰ هزار تومن شد. فدای سر همه اربعینیا و کوری چشم همه دشمنا. 

خدا رو شکر با همه سنگ اندازیایی که میکنن، امسال خیلی از سال های قبل شلوغ تر شده‌. و ان شاءاللّه که بیشتر هم میشه.

برگشتنه هم باز برای ماشین مشکل داشتیم و کم بود و با یه قیمت نجومی تا مرز رفتیم. ولی خدا رو شکر دیگه از جایی که پیاده شدیم تا مرز تمام پر موکب بود. ما هم سر ظهر رسیدیم، بعد نماز، خسته و گرسنه و بسیار بسیار تشنه، که ناگهان جلوی پامون یکی ار موکبا شروع کرد به توزیع آبدوغ خیار سنتی ایرانی با سبزیجات کوهی و نون خشک دو آتیشه! 

در جریان ارادت خانوادگی ما به این غذا هم هستید دیگه یحتمل؟ 

یعنی قشنگ حس میکردیم  خدا ایستاده ببینه ما ته دلمون چی هوس کردیم، همون رو برامون بفرسته.

غذا که خوردیم، باز تا بیایم از مرز بگذریم، یه دو سه ساعتی طول کشید. غذاهامون هم همه تموم شده بود و به نظر غذای موکب ها هم همه تموم شده بود. که فاطمه یهو گفت کاش الان ماکارونی بود اینجا. یعنی شاید دو دقیقه نکشید، یه چند نفر چند تا سبد غذا از یه موکب آوردن بیرون و شروع کردن وسط جمعیت پخش کردن. چی بود؟ ماکارونی!

خلاصه که جاتون خالی نبوده باشه ان شاءاللّه. ان شاءاللّه هم اومده باشین شما و هم باز همه قسمتمون بشه و بریم.

ولی هر چه بیشتر سعی کنی کاری کنی برای امام، چند برابر برات جبران میشه. امام حسین مگه میذاره کسی دست خالی برگرده؟ 

قربونش برم که کار نداره کی هستی و چی هستی، یه جوری تحویلت میگیره انگار سالها منتظرت بوده. 

آدم روش نمیشه سرش رو بالا بگیره.

خود اربعین هم که معجزه است واقعا. شما ببینید، یه مانور ساده، یه رژه معمولی بخواد برگزار شه، چقدر برای هماهنگی اش از قبل تمرین میکنن.

حالا اینجا، کی با کی هماهنگ میکنه؟ که اینقدر قشنگ همه چی با هم جور میشه؟

هماهنگی که هیچ، اینهمه کار شکنی میکنن. همین که امسال ماشین کم بود، یکی از دلایلش کارشکنی دولت فخیمه فریدون خان بود.

ولی باز میبینی مردم هستن، کارها انجام میشه و هر سال بهتر از سال قبل.

و همین، به چشم به هم زدنی ۱۰ روز تموم شد و باز ما اینجاییم. دوباره پرتمون کردن وسط زندگی...

یه نکته: آقای امیر، اگه از این طرفا رد شدی، اولا سلام، ثانیا یکی از دوستانت به اسم ferdos برات تو اون وبلاگ پیغام گذاشته. در واقع سلام رسونده. براش رمز گذاشتم، ولی نمیدونم دیده یا نه. 

و اینکه آدرس این وبلاگم دقیقا به چه دردش میخوره؟! 

پی نوشت مهم:

فردا بریم راهپیمایی اربعین، حتی شده چند متر، ولی جا نمونیم

  • شهاب الدین ..

هی میخوام بیام بنویسم که شما رو به خدا، هر کی از دستش برمیاد، هر کمکی که میتونه برای سیل زده ها بفرسته، یا بره برای کمک، ولی روم نمیشه. 

نشد که برم، نمیتونستم حقیقتش. عماد هم که نیست، فقط یه مقدار کمک نقدی کردم. به همین خاطر خجالت میکشم به کسی بگم بره کمک.

یه چیز دیگه هم باید بگم. اگه نگم، سر دلم میمونه. یادتونه رهبر قبل انتخابات چی گفتن؟ چقدر اصرار کردن از روی تحقیق و شناخت رای بدین؟ چرا که نتیجه انتخابتون دقیقابه خودتون برمیگرده؟!

خب وضعیت الانمون هم دقیقا نتیجه همون انتخابه. نه کم و نه زیاد. مردم ندیده بودن بی خیالی جناب حسن کچل رو؟ نمیدونستن رنگ ریشش براش از هر چیزی مهمتره؟ پس الان گله مند چی هستن؟ چه توقعی داشتن که نشده؟ 

نمیدونم، جدا نمیدونم چرا درس عبرت نمیشه برای مردم؟ چرا باز گول تبلیغات و حرافی ها و مزخرفات یه مشت بازیگر و فوتبالیست رو میخورن؟

بگذریم...

یه کم درباره طب اسلامی که دارم انجام میدم صحبت کنم. قبلا هم نوشتم زیاد ازش. خب البته این روش دنگ و فنگ زیاد داره. مثل پزشکی نیست که نهایتا یه مشت قرص و کپسول در روز بندازی بالا و تمام، نه. داروهاش اکثرا احتیاج به آماده سازی داره، حجامت و بادکش و زالو و فصد و ماساژ هم هست که وقت زیاد میگیره. 

ولی با همه این توصیفات به نظر من ارزشش رو داره. چون همه بدن رو با هم در نظر میگیره. زانو رو جدا از قلب نمیدونه.

و مهمتر اینکه ادعای اعجاز نداره. بلکه حقیقتا علت و سبب اصلی رو خدا میدونه و شفا و درمان رو از خدا میخواد. همین اعتقاد اطبای طب اسلامی، حتی اگه درمان قطعی نداشته باشه، اثر میذاره رو بیماره. کمترین اثرش اینکه دیگه بیماری، هرچقدر هم بد و وحشتناک، باعث فلج شدن زندگی نمیشه. ناامیدی و افسردگی نداره.

"زندگی ات رو بکن، چی کار داری کی قراره بمیری؟"

این بهترین جمله ای که هرکسی بهش اعتقاد پیدا کنه، بر هر درد و مرضی پیروزه. 

البته ناگفته نماند که زحمت اصلی تهیه داروهای من، پای نرگس خانومه. کلی اش رو صبح زود قبل رفتنم آماده میکنه، سری دومش رو هم شب وقتی میرسم خونه.کلا به خاطر من منوی غذاهامون هم تغییر اساسی کرده. 

تو این مدت، بازدید اقوامی که تهران بودن رو رفتیم. ولی به بهونه فرصت نداشتن و دوری راه، اصفهان نرفتیم هنوز. که خب تعطیلات نوروز تمام بهونه ها رو ازمون گرفته و باید بریم بازدیدشون.

مهمترین مشکل اینه که نمیشه بریم اصفهان و برای اقامت هتل بگیریم، وقتی خونه مادر نرگس هست. ناراحت میشن و حق هم دارن. منتها ما، یعنی من، نمیخوام برم خونه ایشون به خاطر ...

یعنی از 12 ماه سال، 13 ماهش رو ایشون منزل اون یکی همسر تشریف دارن، عدل این تعطیلات قصد کردن تمام مدت در خدمت مادر نرگس باشن! 

من که میدونم باز یه برنامه ای برام داره...

نرگس هم به زبون نیاورده، ولی کاملا از صحبتاش با مادرش میشه فهمید که دوست داره وقتی میریم اصفهان با پدرش رو در رو نشه. 

من جدا درک نمیکنم احساسات این مرد رو. برام قابل هضم نیست. باورم نمیشه کوچکترین علاقه و محبتی نسبت به نرگس داشته باشه. حتی اصغر آقا هم نسبت به زهرا، بیشتر محبت داره. کاش فقط بی محبتی بود، دقیقا دارم میبینم دشمنی و اذیت کردنش رو. 

اگه فقط من رو اذیت میکرد، حرفی نداشتم. تمامش رو به جون میخردیم. ولی هر بار که میبینیمش، بیشتر از من نرگس رو اذیت میکنه. نرگس هم که به خاطر احترام پدری، هیچی نمیگه. 

خلاصه که به بد طلسمی گرفتار شدیم. 

یه چند وقتی هست یه بالن سمت ما تو آسمونه. گویا مال هواشناسیه. اینطور که میگن. امشب پایین کشیدنش رو دیدم. یاد یکی از نقاشی های نجم افتادم. وقتی سه، چهار سالش بود، یه هواپیما کشیده بود با یه خط زیرش. برام مهم نبود اون خط چیه. تا اینکه برلی اولین بار سوار هواپیما شد. رفته بودیم مشهد. تا برگشتیم بدو رفت سراغ نقاشی اش. خط رو پاک کرد، به جاش چیزی شبیه پله کشید. بعد بهم گفت: بابا! دیدی آدما از طناب بالا نرفتن؟ دیدی پله داشت هواپیما؟!

تازه اون موقع فهمیدم منظورش از اون خط، طناب بوده. فکر میکرده مردم برای سوار شدن از طناب بالا میرن!

هیچی دیگه، همین. طناب بالن که هیچ، کندوی خشک شده هم من رو یاد تو میندازه. تو چقدر من رو یادته؟!

  • شهاب الدین ..

با اینکه اینجا کسی ازم بازخواستی نکرده، ولی بازم به سبک بچه مدرسه ای ها غیبتم رو موجه میکنم. 

اما قبلش نه بر حسب وظیفه، که از عمق وجودم، از سرکار خانم بهناز ممنونم. به خاطر پیام فوق العاده ای که دادن. و چقدر به موقع بود. واقعا ممنونم ازتون. 

خب اینجوری شد که اما رضا طلبیدن و چند روزی رفتیم پابوسشون. جای همه خالی، خیلی. دعاگو بودیم از طرف همه. ان شاءاللّه که قسمت و روزی همه. 

برگشتیم، به خاطر سرمای بیش از حد هوا تو فرودگاه بود یا چی، دوباره دچار حمله شدم. بلیطمون برای 11 شب بود و حدودا 2 نصف شب داشتیم از سالن فرودگاه بیرون میامدیم. 

و اینبار خیلی ناگهانی و دفعتی بود. و همینطور شدیدتر. به حدی که اصلا نمیتونستم با انگشتام چیزی رو نگهدارم. این شد که مجبور شدم به نرگس بگم. 

این سری دیگه با واسطه و پیغام و پسغام نه، رفتیم مطب دکتر پرما. همون ممنوعات همیشگی رو دادن. بادکش و حجامت و دارو و سوپ مخصوص. فردا هم زالو. 

خدا رو شکر خیلی بهترم. از چهارشنبه دوباره رفتم سر کار. 

ایشون میگن طی دوره 6 ماهه، ان شاءاللّه کامل برطرف میشه همه مشکلاتم. به شرطها و شروطها و شکر و رضا من شروطها....

صبر؟ شاید... رضا؟ باشه... ولی شکر؟ خیلی سخته... شکر از ته قلب سخته. 

البته که از محسنات خوب مرخصی اجباری، همبازی شدن با خدیجه و آمنه است که دیگه دیگه. یکی از بازی های مورد علاقه اش هم اینه:

بابا!  میای خانوم دستکشی بشیم؟!

منظور از  خانوم دستکشی، خانومی نیست که دستکش داره یا دستکش درست میکنه یا هر چیز دیگه. بلکه منظور خانومیه که موقع ورود به حرم، خانوما رو دست میکشه و میگرده! بله، یه همچین فرهنگ لغتی داریم ما. 

نقاشی کشیده برام یه مرد ژولیده با عینک! بهش میگم مرد ژولیده یعنی چی؟ میگه یعنی آقاهایی که خدا تف کرده بهشون! 

میگم چرا؟ چطوری؟ میگه چون دوست شیطون بودن، از این مداد سفیدا تو دهنشون میذاشتن. خدا هم تفشون کرد، ژولیده شدن! 

مداد سفید هم که معروف حضور هست؟ همون سیگاره. خب بچه ام خدا رو شکر هنوز سیگار از نزدیک ندیده. 

از آمنه هم همینقدر بگم که روی عماد رو سفید کرده! جایی از دست و پا و صورت و بدنش نیست که کبود و زخم نباشه. از لحظه ای که چشم باز میکنه، تا وقتی به برزخ خواب و بیداری اش برسه، خواب مطلق نداره، با شدت هرچه تمام تر دنبال خطر میگرده. 

تنها تفاوتش با عماد، اینه که اصلا نمیخنده. خیلی هم جدیه اتفاقا! و جالبه که کاملا هم متوجه خطرناک بودن کاراش هست و به عمد میخواد امتحان کنه. 

فقط یه نمونه بگم: اینقدر از روی دری که برای راه پله گذاشته بودیم، بالا رفت و خودش رو پرت کرد تو راه پله که مجبور شدیم در رو برداریم. در واقع ترجیح دادیم همینطوری از پله ها بیفته! 

نرگس هم همین موضوع رو بهونه کرده و میگه کاش بریم دوباره آپارتمان بگیریم. راستش منم برام سخته تو این خونه موندن. در و دیوارش دارن میخورن روح و روانم رو...

این ترم رو هم مجبور شدم مرخصی رد کنم برای دانشگاه. هم غیبتام زیاد بود و هم برای امتحان نرسیدم برم. از پنج نفر، امسال به سه نفر رسیده بودیم. که با ضد حالی که تابستون به پروژه مون زدن و اوضاع دولت گل و بلبلمون، بعید میدونم تا انتها برسه این دوره. 

دبگر  چی بگم؟ آهان غلط هام رو بذارید به حساب اینکه هنوز سخته برام تایپ. همین چند خط یک ساعت بیشتر طول کشید. گم میکنم، باید ببینم تک تک حروف رو. 

  • شهاب الدین ..

بازم یه سری شماره بی ربط به هم:

1- فردا چه مسابقه ای بین کجا و کجاس؟ که عماد ناگهان تصمیم گرفته نره مدرسه؟

و فقط به خاطر احترامی که به قول خودش واسم قائله، چند دقیقه پیش بهم اطلاع داد چه تصمیمی داره. و الا که اجازه گرفتن یا نگرفتنی در کار نیست!!

2- از ظهر که سر غذا حالم بد شد، دیگه نتوستم چیزی بخورم. و الان شدیدا گرسنه ام. ولی همچنان هیچی میل ندارم بخورم. تنها گزینه ای که احتمالا اگر باشه، یه ناخنکی بهش میزنم، شاید، فقط شاید، سیب زمینی پخته با نعناع باشه.... نه، اونم نمیتونم بخورم. 

3- میفرمایند که بهترین گزینه برای اداره کشور، ربع پهلویه!! چرا؟ چون مردم میخوانش! منظور از مردم هم در واقع همونایی هستن که ایشون میشناسن و بقیه به حساب نمیان اصلا. 

بعد یادآوری میکنم بهشون که بابای گور به گور همین ... برادرتون رو شهید کرده. چطور میتونید تا این حد تغییر کنید؟!

میفرمایند که تو چه میفهمی بچه جون. اون موقع شاه کاره ای نبود! ساواک سر خود اون جنایتا رو میکرد و...

ادامه نمیدم این بحث رو. شما هم تو تله اینجور بحثا نیفتید. اینا دنبال فهم و درک حقیقت نیستن. فقط در تعجبم که چطور از اینهمه تناقض، تیکه پاره نمیشن! 

محض اینکه حرف و نکته ای تو مغزم نمونه، بگم که: اگه بنا به قبول کردن فرضتون باشه، در این صورت چه تضمینی که پسرش بتونه کاری از پیش ببره و مشکلات رو حل کنه؟ 

و اینکه پس چرا میفرمایید الان، مشکل شخص حضرت آقاست؟ چرا مشکلات رو به دیگرانی که خائنن و از عمد خرابکاری میکنن و علنا از دستورات رهبر سرپیچی میکنن، نمیندازین؟!!

4- گفتم خدیجه برام سوغاتی چی آورده؟ بوی حرم! یکی از لباساش عجیب بوی حرم گرفته و نمیذاره نرگس خانم بشوره. هر شب میاره واسم که بو کنمش. 

کلی هم قصه از کربلا و یا حسین و یا علی رفتنش داره. ولی معتقده یا جواد نرفته! چون داخل حرم نتونستن برن، قبول نداره. 

5- آمنه رو گفتم اخلاق نداره و به این سادگی با کسی صمیمی نمیشه؟ امروز خیلی خوشم اومد از این اخلاقش. وقتی تمام مدت تو بغل خودم بود و هر کسی هم که صداش کرد، یه جیغ زد سرش. 

اصلا چه معنی میده وقتی اینقدر مغرور و متکبری که واسه دیدنت از شش ماه قبل باید وفت گرفت، بچه های ناز و کوچولو تحویلت بگیرن و اجازه بدن بغلشون کنی؟ بدون کولی بازی؟!

6- من حقیقتا بد غذا نیستم. مخصوصا تو مهمونی. طرف سنگ هم بذاره جلوم، به خاطر زحمتی که کشیده، میخورم غذاش رو و ازش تشکر میکنم. اگر هم خوشم نیاد، نمیذارم کسی بفهمه. 

ولی ماهی، واقعا نیاز داره یه جوری بوی بدش از بین بره. با سرخ شدن تنها نمیره اون بوی خامی اش. منم چه میدونستم. فکر کردم احتمالا یه کم بی مزه تر از ماهی های نرگس خانم باشه. 

ولی تا گذاشتم دهنم، حالم بد شد! چطور از سر سفره پریدم تو دستشویی بماند، ولی فکر کنم روده هام رو هم بالا آوردم.

خدایی اش خیلی بد شد... ولی واقعا دست خودم نبود. 

7- این سیستمی که بعضیا دارن برای رفع دلخوری ها، که نمیذارن درباره اش صحبت بشه و میسپرنش به گذشت زمان، دلخوری ها رو برطرف نمیکنه. فقط دیگه اینقدر کهنه میشن که نمیشه راجع بهشون صحبت کرد. نکته اینجاست که ممکنه بعد گذشت زمان، جای طلبکار و بدهکار تو ذهن بدهکار عوض بشه! و بعد توقع داشته باشه طرف مقابل شرمنده باشه. 

8- خاک بر سر اون راننده اتوبوسایی که به پشتوانه دولت لیبرالمون، کرایه های برگشت از مرز رو چند برابر کردن. فقط خاک لیاقتشون رو داره. آخه بی شعور، تو چرا خودت رو هم ردیف این حسن کچل و وزراش کردی؟ ترسیدی از جهنمشون جا بمونی؟ میخواید دزدی هم کنید، برید از یکی دیگه. با زائرای امام حسین در نیفتید... 

9- فاطمه از همون روزی که اومدن، میگه بریم مشهد. خواستم امتحان کنم ببینم واسه چی میگه. گفتم بین یه هفته مدرسه نرفتن و یه مسافرت دو روزه با هواپیما به شیراز و مشهد با اتوبوس کدوم رو میخوای؟ بازم گزینه اش مشهد بود. میگه دلم برای خود خود صحن امام رضا تنگ شده. 

بهش گفتم این ماه که پول نداریم، برای ماه بعد دعا کن بریم. 

10- نجم میگه هنوز کرمانشاه، بعضی روستاها مردم تو کانکس هستن. میگه هوا که گرم شد، خیلی از نیروها کنار کشیدن و دیگه نیومدن کمک. حاج سعید هم خیلی حرص میخوره که فصل سرما شروع شده و هنوز بچه ها مدرسه ندارن. 

11- سه شنبه ای رفتیم بهشت زهرا. سر قبر شهید زبرجدی هم رفتیم. اسم آوردم از همه پیشش و ازش خواستم به قولش وفا کنه. قول داده هر کی رفت سر قبرش، گره از کارش باز کنه. 

12- امروز صبح دیدیم بچه گربه ها دیگه کامل میتونن ببینن و راه برن. گذاشتیمشون تو کارتن، بردیمشون حوالی دریاچه خلیج فارس، ولشون کردیم. خدایی اش از لحاظ غذا اونجا در مضیقه نیستن. از بس که دور دریاچه پر فست فود و رستورانه.

13- نرگس خانم تو دفترچه ام، برگه دستور ام آر آی رو دید. حالا اینکه اصلا برای چی رفته سراغ دفترچه ام بماند، اصرار داره که کی رفتم و چرا بهش نگفتم و نتیجه اش چی بوده؟

14- دولت محترم فرمودن 20 میلیارد برای اربعین هزینه کردن. بعد باز خودشون فرمودن تعداد زوار امسال، 2 میلیون نفر بوده. دیگه حساب و کتاب اینکه واسه هر نفر چقدر هزینه شده، با شما. فقط میگم یه وقت نمیرن از اینهمه زحمت!!!

  • شهاب الدین ..

 


حضرت آقا چند روز پیش فرمودن:

یک روزی بود که خلفای بنی‌عباس همت گماشته بودند که قبر مطهر حضرت اباعبدالله و لابد به تبع آن، بقیه‌ قبور مطهره را از بین ببرند؛ یک عده‌ای با جان خودشان نگذاشتند؛ یعنی گفتند اگر بیایید، دستتان را قطع میکنیم، پایتان را قطع میکنیم، شما را به قتل میرسانیم؛ درعین‌حال رفتند.

همان رفتن‌ها بود که حالا رسیده به بیست میلیون زائر پیاده‌ اربعین.

اگر آنجا کسانی فداکاری نمیکردند، امروز شوکت و هیمنه‌ محبت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) این‌جور دنیا را فرا نمیگرفت؛ که شما میبینید در راه‌پیمایی اربعین از کشورهای مختلف از فارس و ترک و اردو و کشورهای اروپایی و حتی از آمریکا افرادی بلند میشوند میآیند آنجا؛ این را چه‌کسی کرد؟ این خشت اول و اصلی این کار را همان کسانی گذاشتند که درواقع جانشان را برای زیارت قبر اباعبدالله (علیه‌السلام) فدا کردند....

بله، اینجوری بوده جناب شیخ حسن! دست و پای زائر کربلا رو قطع میکردن و باز مردم میرفتن زیارت. حالا فکر کردی با این گند کاری و آبرو ریزی که واسه دادن ارز راه انداختی و زن و بچه مردم رو تو کشور غریب، آواره کردی، مردم پشیمون میشن؟!!

و اللّه که نه! 

فقط بدون که گور خودت رو کندی! 

مطمئن باشید، همه تون، که با این کارتون، 1400 که سهله، سال 98 رو تو جهنم تحویل میکنید ان شاءاللّه!

....

پی نوشت: این یه مطلب ناموسیه محضه و هیچ ربطی به سیاست نداره. من نون خالی که هیچ، گشنگی هم بکشم از امام حسین نمیگذرم. 

قبل رفتن بچه ها، شنیدم که میگن بانک حواله دینار ارزون تر از بازار میده، ولی باورم نشد که اصلا با اون حواله ها سبزی بدن حتی. از بس که به تدابیر این دولت مزخرف اطمینان دارم! 

اینجور که خانم اطلاعات میگن، مقدمات پرواز داره انجام میشه. و احتمالا تا دو ساعت دیگه اینجان. 

هر کاری کردم، نشد که باز در ادامه مطلب قبل بنویسم. هی فونت بعضی قسمتا رو ریز میکرد. 

  • شهاب الدین ..

یه سری حرفا هست که میخوام بنویسم، ولی ربطی به هم ندارن. شماره ها تزئینیه! 

1- پرتقال فروش مسأله زیر رو پیدا کنید:

آقای دکتر عباسی سال 1395 سخنرانی کردن و اونجا چند تا موضوع رو با زبان فارسی کمی سخت مطرح کردن. من جمله لیبرال مسلک بودن جناب آخوندی، تقلبی بودن مدرک دکترای پرزیدنت، جاسوسی و ارتباط پرزیدنت با اسرائیل در سال 65 که مفصلا تو کتاب ممنوعشون هم توضیح دادن، اختلاف نظر پریزدنت با حضرت آقا در مورد امکان تقسیم علوم انسانی به غربی و اسلامی. 

بلافاصله از این سخنرانی، دفتر ریاست جمهوری از دکتر به استناد این سخنرانی از ایشون به اتهام نشر اکاذیب و توهین به مقام رئیس جمهور شکایت کرد. 

دادگاه بعد از بررسی این شکایت و مطرح شدن ادله طرفین در دادگاه، دکتر رو از اتهام نشر اکاذیب تبرئه کرد، ولی به اتهام توهین به رئیس جمهور، مجرم شناخته شدن و حکم 7 ماه زندان براشون صادر شد!!!

2-دروغ دونم در حال انفجاره! از بس تو این یه هفته ده روز خالی بستم برای نرگس. و واقعا نمیدونم چطوری راستش رو بگم. به هر حال دیدم با این اوضاع و احوالم، درست نیست برم. و بیشتر از این هم نمیشه صبر کرد. به نرگس گفتم بهم مرخصی نمیدن و نمیتونم بیام. و راضی اش کردم با پدر و مادرم برن. البته نجم هم قرار شد با دانشگاهش نره. 

یکشنبه سایت سماح ثبت نام کردم برای نرگس و بچه ها و پدر و مادرم. به محسن هم گفتم ثبت نام کنه و تا 4 شنبه خودش و زهرا و معصومه رو با ویزا برسونه تهران. یه کم بهونه درآورد که خودش با دوستاش بره و زهرا رو نبره، ولی قبول نکردم. هم دیگه واقعا جوابی برای زهرا نداشتم و هم رو کمکش حساب کردم. 

برای پنجشنبه بلیط گرفتم که باز به نسبت خوب بود قیمتش.

3- پدربزرگم ازدواج کرد!! باور نکردنی ترین خبری که باور کردم!نمیتونم تو این مورد خاص هیچی نگم. یه حس ناشناخته ای دلم رو زیر و رو میکنه. برام سخته هضمش، خیلی سخت. 

4- فاطمه، آبجی خانوم منظورمه، امروز رفت. لعنت به دوری و دلتنگی های تموم نشدنی. همین. 

5- "هیچ کجا خونه خود آدم نمیشه." این طلایی ترین جمله این روزامه. حتی خونه پدر و مادر و حتی تر اگه همسایه باشن. 

قوانین ریز و کوچولویی وجود داره که فقط وقتی مجبور باشی شب تو خونه ای غیر از خونه خودت بخوابی، متوجه شون میشی. رعایت همین تفاوت های کوچولو از رعایت 100 تفاوت بزرگ سخت تره. 

این چند شب دارم فکر میکنم بابا که با بیست سال پیششون خیلی فرق نکردن، پس این منم که اینقدر عوض شدم که یادم نیست به چه چیزای کوچیکی حساسیت داشتن و دارن. 

6- کاش بیست سال بعد فرصتی پیش بیاد که مثلا عماد و خونواده اش یه هفته بیان خونه ام. و یادم باشه جلوی بچه هاش بابت موبایل دست گرفتنش تو ساعتی که از نظر من دیره، بهش اخم نکنم. البته اگه هنوزم موبایل بود اون موقع! 

7- فاطمه دستور صادر فرمودن براش کتاب مرشد ریاضی بگیرم. رفتم بگیرم دیدم یه کتاب سؤاله و یکی هم پاسخنامه. دونه ای 32 هزار تومن ناقابل. از اونجایی که سابقه خرید اینجور کتابا و حل نشدنش تو پرونده اش هست، تلفن کردم ببینم جدا لازم داره یا نه. مخصوصا پاسخنامه اش رو. 

فرمودن که:" معلومه که لازم دارم بابا جونم. ولی پاسخنامه اش رو برای شما میخواستم. اگه به نظرتون خودتون میتونید جواب بدین و لازم ندارین، خب نگیرین!!"

8- خدا رو شکر بعد از 9 نوبت تزریق خیلی بهترم. تقریبا حس خواب رفتگی ام هم تموم شده. ولی از نظر دکتر مهم اون پلاک های مغزه که با این روش از بین نرفتن و نمیرن. دنبال آمپول هستم، ولی پیدا نکردم هنوز. اما ناراحتش هم نیستم. یه چیزی ته مله های دلم میگه با همین شیوه گرمی خوردن و کم کردن اضطراب و دلشوره و ناراحتی، درست میشه. شد شد، نشدم فدا سرم. 

9- اون هفته که قرار بود cft تو مجلس بررسی شه، به یه 70،80 تا از نماینده ها پیامک دادم و گفتم ما به عنوان مردمی که شما رو به وکالت از طرف خودمون فرستادیم مجلس توقع داریم اولا شفاف باشه رأی تون و ثانیا طرح هایی مثل شفاف شدن اموال مسئولین رو تو اولویت قرار بدین و دیگه اینکه وقتی حضرت آقا رسما اعلام میکنن ما به این جور لوایحی که غرب دیکته میکنه احتیاج نداریم و نباید تصویب بشه، حق ندارید بهش رأی مثبت بدین. 

با اسم و آدرس هم پیامک دادم که اگه خواستن پیگیری کنن راحت باشن. 

10- آمنه یه ژن جهش یافته ریاست داره که واقعا ترسناکه! با نیم وجب قد، واسه تمام خانواده تصمیم میگیره. این رو ما میدونستیم، این چند روز هم خونگی با پدر و مادرم اونا رو هم وادار به اعتراف کرد. 

11- تو این چند روز نرگس و خواهرم، خرده خرده آشپزخونه رو سر و سامون دادن. شستن دیوارها رو گفتم بذارن برای بعد از برگشتشون. شاید هم تو این مدت تلفن کنم این مؤسسات خدماتی. از اون کارایی که تو عمرم نکردم. 

12- خدیجه خبر نداشت دارم ثبت نام میکنم برای کربلا. دیروز که اومدم خونه با همون لهجه و زبون خودش برام تعریف کرد خواب دیده داره با هواپیما میره بهشت و از پنجره اش برام دست تکون داده.

13- پاییز میرسد که مرا مبتلا کند/ با رنگهای تازه مرا آشنا کند

پاییز میرسد که همانند سال پیش/ خود را در دل قالیچه جا کند

او میرسد که باز هم عاشق کند مرا/ او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است...

چه کنم با این دیوانگی پاییز؟!!

14- یادم باشه در اولین فرصتی که رفتیم مشهد، با نرگس بریم یه جایی که مردونه و زنونه مختلط باشه تا براش زیارت نامه بخونم. 

آرزوهای قشنگ رو فراموش نکنیم. 

15- سؤال: پرتقال فروش مورد یک چه نسبتی با صادق زیبا کلام و شیخ صانعی دارد؟ 

  • شهاب الدین ..

امشب عماد بعد از شام شروع کرد زیر لب مداحی کردن، تو حال و هوای خودش بود. خدیجه یه کم با تعجب نگاه کرد، بعد یهو گفت: مگه تو خانوم " دعاخون گری" ؟!

توضیح اینکه، ما همچنان خدا رو شکر هفته ای یه بار زیارت عاشورا رو دور هم میخونیم. اما بیشتر ساده است، بدون روضه و مداحی. منتها نرگس خانوم روضه ماهانه دارن و خانوم مداح دعوت میکنه. 

فاطمه کم بود، خدیجه هم به خیل اساتید فرهنگستان خونه مون اضافه شد!

امسال عماد و نجم از قبل تصمیم گرفته بودن برای اربعین با شوهر عمه ام که تو نجف موکب میزنن برن برای کمک. چند سالی هست هیأتشون وسیله میبره نجف برای پخت غذا. پارسال هر وعده تقریبا 12000 تا غذا دادن. 

اما دیشب که تلفنی باهاشون صحبت کردم ببینم امسال کی میخوان برن، گفتن که نمیرن. دولت عراق اجازه برپایی موکب از طرف ایرانیا رو نمیده. چرا؟ چون آمریکا تهدید کرده و گفته تحریم میشید! 

تا به عماد گفتم قضیه رو، خیلی جدی و عصبانی گفت: آقا این تفنگ من کو؟ برم بزنم این آمریکا رو بکشم، یعنی چی آخه؟ اصلا به اون چه؟!!

واقعا هم راه فقط همینه. از آمریکا که البته غیر از این نمیشه انتظار داشت، دشمنه. ولی همین چند وقت پیش خوندم یکی از مسئولین ایلام گفته تو ایام اربعین نمیذاریم کسی ایستگاه صلواتی تو شهر بزنه تا کسب و کار مردم کساد نشه!! 

یعنی از این واضحتر نمیتونن اعلام دشمنی کنن. و الا که ایستگاه صلواتی چه دخلی به کسب و کار داره؟ به هر حال همون اجناس رو هم باید از یه جایی بخرن دیگه. 

خلاصه که هر دم از این باغ بری میرسد.

ولی به کوری چشم دشمن امسال از همیشه با شکوهتر میشه این مراسم. من مطمئنم. 

درباره نجم نوشته بودم که بهش مشکوکم و... ؟ و نوشته بودم نرگس باور نمیکرد حدسم درست باشه؟

خب الان که هیچکدوم اینجا رو نمیخونن، حیف. اما به هر حال حدسم دقیقا درست بود. در واقع خیلی دوست داشت با دختر یکی از خونواده های روستایی که توش کار میکردن ازدواج کنه. 14،15 سالشه با 7،8 تا خواهر و بردار کوچکتر از خودش و پدرشون. مادرشون دو سه سال پیش فوت کرده. 

وقتی بالاخره مجبور شد حرف بزنه و توضیح بده، راه حل میخواست که چطور مطرح کنه. بهش گفتم بره رک و راست با پدرش صحبت کنه اول، اگه نشد شماره بگیره من تلفن کنم. 

که تا بیاد جرأت کنه و بره، دختره شوهر کرد! به یکی از هم ولایتی هاش.

نجم هم یه چند روزی به شدت پکر بود. ولی دیگه محرم شد و تموم شد ماجرا خدا رو شکر. 

...

نظر من اینه: اونی که دانسته و به عمد، کاری کرده که الان اینا، حسن کچل و اهل و عیالش، مسئولیت دستشون باشه، با شناخت ازشون که چقدر غرب زده ان و اینکه چقدر مال مردم خورن، حالا هزار تا هم خیریه راه بندازه، فایده نداره. مردم اگه ازشون دزدی نشه، چپاول نشن، احتیاج به صدقه ندارن آقا!!

منظورم افراد عادی نیستن. 

  • شهاب الدین ..

چند شبه سر درد امانم رو بریده. یحتمل باید نمره عینکم عوض بشه، ولی فرصت دکتر رفتن ندارم. حقیقت بودجه تعویض عینک هم فعلا ندارم. عینک فعلی ام دیگه قابلیت تعویض شیشه نداره.

خدایی اش گرونی دیگه از حد گذشته، دوباره باید مثه اوائل زندگی مون، برای خرید خوراک روزانه هم برنامه بریزیم. نمونه کوچیکش پوشک برای آمنه که دیشب نود هزار تومان! ناقابل خریدم یه بسته اش رو. 

خدایی خیلی هم زور داشت برام. تا امروز که صحبتای آقا رو خوندم به مناسبت هفته دولت. یعنی انگار آب رو آتیش. بله، واقعا همینه. میخوان مردم رو عصبانی کنن. ولی نمیتونن. 

یه چیزی میخوام بگم، نمیدونم چقدر درسته. ولی حسم اینه. 

درسته که اوضاع خیلی درهم و برهمه. ظلم از همه طرف، خیانت در نهایت درجه، دشمنی با هر وسیله و خلاصه همه چی به هم ریخته است. ولی من فکر میکنم اینا نشونه های خوبیه. نشونه به آخر رسیدن عمر اصل ظلمت. این طوفان آخره به نظرم، که بعدش ان شاءاللّه به عافیت میرسیم. 

راستی، مگه نه اینکه از قدیم گفتن "آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟" پس چرا حسن خان نمیان با دلیل و مدرک اثبات کنن تابعیت غیر ایرانی ندارن؟! چرا هوچی گری میکنن؟! 

...

بگذریم. یکی از دوستانم دو هفته پیش ازم خواست تو تحقیقی که داره کمکش کنم. تحقیفش درباره سینمای معاصر کشور خودمون هست. ازم خواست حدود پنجاه تا فیلم رو در حوزه زن، براش فقط نقد محتوایی کنم. نقد ساختاری و سینمایی که بلد نیستم. 

منم شبی چند تا فیلم با سرعت 250 درصد دیدم تا تموم شد. از نظر فاطمه که بیشتر شبیه صدای چرخگوشت بود تا فیلم! 

متأسفانه نتیجه خیلی بدی گرفتم. شخصیتی که از زن ایرانی نشون داده میشه، تو تمام فیلما، یه شخصیت افسرده است! بخوام دسته بندی کنم اینجوری میشه:

جوون و ازدواج کرده: که قطعا یا بچه اش مریضی لاعلاج داره، یا شوهرش زندانه، یا معتاده، یا قرض دارن و یا اینکه شوهرش بهش خیانت کرده. در نهایت اینکه داره تو بدبختی دست و پا میزنه و راه خلاص نداره. 

حدود سی، چهل ساله: با یه بچه طلاق گرفته، علاوه بر مشکل مزاحمت شوهر قبلی سر بچه داره سعی میکنه با یه مرد پیر پولدار و زن و بچه دار ازدواج کنه. 

پیر: بلا استثنا پشیمون از هدر شدن زندگی اش به پای شوهر و بچه ها! 

تنها زنانی تو فیلمای ایرانی به ظاهر خوشحالن که ازدواج نکردن و در عین حال با حداقل دو تا مرد دوست هستن و خوشی و لذتشون هم اینه که شب برن تو کوچه و خیابون و بچه بازی در بیارن. تو سر و کله هم بزنن و کیک و بستنی بمالن تو صورت هم! 

یعنی من حتی یه مورد هم ندیدم خانمی ازدواج کرده باشه، با دو سه تا بچه که از شرایط زندگی اش راضی باشه و افسرده نشده باشه. 

و متأسفانه چند تا از فیلما که رسما به طرز خیلی چندش آوری، آموزش "چگونه شوهر خود را دور بزنید و با مرد دیگری رابطه برقرار کنید" بود. 

و اینکه همه زنان مسن و با حجاب ظاهری چادر رو زن صیغه ای معرفی میکردن.

و خیلی موارد دیگه که فرصتش نیست خلاصه شون رو اینجا بنویسم. خلاصه که بد سینمایی داریم، خیلی بد. 

درباره بچه ها هم میخواستم بنویسم، ولی چشمام واقعا درد میکنه. ان شاءاللّه بعدا. 

  • شهاب الدین ..

خیلی دوست داشتم امسال یه برنامه درست درمون برای عید غدیر داشتیم، ولی هنوز ایده ای به ذهنمون نرسیده. فعلا برنامه یه مهونی کلیه اگه خدا بخواد.

مرکز بهزیستی رو هم پدرم امسال میخوان غذا بدن. ولی من دوست داشتم یه جمعی از اهل سنت رو میتونستیم مهمون کنیم. آشنا نداریم متأسفانه. 

...

نجم قرار بود دیشب بیاد. هنوز راه نیفتاده بود که خبر زلزله رو شنیدم. دروغ چرا، یه لحظه حالم بد شد. مخصوصا که از شب قبلش با هم صحبت نکرده بودیم. 

ولی به چند دقیقه نکشید. تلفن کردم و جواب داد و گفت مشکلی نداره. روستایی که کار میکنن تقریبا کامل بازسازی شده و جز قطع چند ساعت آب و برق، خسارتی ندیدن. آب هم انگار دارن با تانکر میارن براشون. 

با اینکه همون لحظه ای هم که خبر رو شنیدم، ته دلم میدونستم اتفاقی براش نیفتاده، ولی باز دلم ریخت. حالا اون بنده خداهایی که اونجا زندگی میکنن تا بیان از حال و روز همه اقوام خبر بگیرن، چی میکشن. 

وسط صحبتاش یه اسمی از هم یه آقایی و خونواده اش آورد که قبلا صحبتی ازش نکرده بود. که خدا رو شکر همگی خوبن. منم به روی خودم نیاوردم که چی؟ و کی؟ این احتمالا مقدمه همون توضیحاتیه که باید بده وقتی برگشت. اینا بهم گفت که بعدا به عنوان مدرک بخشون استناد کنه! 

...

فردا انگار قراره ساعت 8 صبح حسن خان مجلس باشن برای ادای پاره ای توضیحات. میگم کی خونه اش نزدیکه؟ بی زحمت 7 صبح زحمت بکشه بره زنگ خونه شون رو بزنه، بلکه بیدار شن. گویا که عادت ندارن زودتر از 9 بیدار شن. اینطور که همسایه ها و محافظاشون میگن. 

هرچند که رفتن و نرفتنش خیلی هم فرفی نداره. بره هم فقط چند تا فحش جدید بارمون میکنه و نماینده ها هم ازش به خاطر زحمات بی دریغش تشکر میکنن و خلاص! من که میگم این مجلس و رئیسش رو فقط باید سپرد دست همون کنلل معروف!! 

تمام این بازی ها هم که میخوان از رئیس جمهور سوال کنن، نکن، میاد، نمیاد، هم واسه گرم کردن سر مردمه. تا آقایون با خیال راحت به چپاولشون برسن. 

...

امشب یه کوچولو هم با فاطمه گفتگو داشتیم. نمیدونم چرا این دختر اینقدر تو حرکت حسابگره؟! واقعا سانت سانت حرکتاش رو حساب میکنه، مبادا میلیمتری بی جهت جابجا بشه! از اون طرف برای اینکه وزنش هم زیاد نشه، خیلی کم میخوره. 

ولی این که نشد، نه چیزی بخوره و نه کاری کنه! نه اینکه فقط بخوابه، نه. کاردستی و هنری انجام میده. کتاب هم گاهی میخونه. با خدیجه هم به این حالت که خودش بشینه و خدیجه راه بره بازی میکنه. 

ولی به اندازه برداشتن یه لیوان از زمین، حاضر نیست حرکت کنه. قبلا اینقدر به آشپزی علاقه داشت، هنوزم داره، ولی انجام نمیده. به حاطر عواقب بعدی اش که باید آشپزخونه رو مرتب کنه. 

خلاصه که نرگس هم از دستش شاکیه. شاکی که نه، بیشتر نگرانه. که بعدا مشکل براش پیش میاد و نباید تنبلی عادتش بشه. 

دیگه امشب دو تایی باهاش صحبت کردیم. یه سری مسئولیت هایی بهش دادیم که لازمه برای انجامشون راه بره. از پله ها بالا و پایین بره. خدا رو شکر خیلی چک و چونه نزد. عماد بود، مغزمون رو رنده میکرد تا قبول کنه. 

...

با همه اتفاقات ریز و درشتی که برامون میفته، گاهی شنیدن یه خبری که حقیقتا ربطی به ما نداره و تو حال و اوضاعمون هیچ تاثیری نداره و نخواهد داشت، چقدر میتونه حالمون رو خوب کنه! نمیدونم، شاید حس دل خنکی شه که خیلی خوبه. 

به هر حال ما که دلمون خنک شد، دستشون درد نکنه.

  • شهاب الدین ..

شهید محمدحسن قاسمی،که اولین شهید مدافع حرم از جامعه پزشکی بودن...

لیاقت که ندارم، کاری هم که نمیکنم، دلم خوشه به دیدن عکسا و فیلماشون. به حال خوشی که پیدا میکنم. به اون دلی که ازم میبرن.. دعا کنید آرزو به دل نمونم. 

...

همین اول بگم که امشب شب گلایه است، غرغر محض. 

نفر اول زهرا: که خیلی زیرپوستی و شیک، داره مدرسه شو دور میزنه. امسال، ترم اول رو کامل مرخصی گرفت، به خاطر معصومه. اما ترم دوم قرار بود امتحانا رو بره بده که نرفته و نداده و نمیخواد شهریور هم بده. 

اینکه مدرسه اشون رسمی آموزش و پرورش نیست و مدرکش اعتبار نداره، به هیچ وجه دلیل موجه نصفه رها کردنش نیست از نظر من. مخصوصا که با اخلاق "حالا حسش نیست" دخترم به خوبی آشنام و میدونم داره صرفا از روی تنبلی بهونه میاره. 

و الا که شرایطش اصلا شاق تر از بقیه نیست و قرار نیست هیچ شاخ غولی رو بشکنه. ضمن اینکه مطمئنم الان اگه به بهونه بچه داری و خونه و زندگی، درسش رو ول کنه، چند سال دیگه قطعا پشیمون میشه. 

محسن هم آخه نمیدونم رو چه حسابی کوتاه اومده و میگه حالا نرفتم مدرسه، نرفت! اونم محسنی که خودش شبانه روز 24 ساعت باشه، 28 ساعتش رو داره درس میخونه،12 ساعت باقیمانده هم سر کاره. 

یعنی انرژی این بشر رو فقط با واحد اورانیوم میشه اندازه گرفت. حوزه و دانشگاه همزمان+ کار+ تبلیغ+ اردوهای جهادی+...

کارش هم از انبار گردانی دانشگاه تا غرفه داری انتشارات علامه تهرانی تا تایپ و ویرایش پایان نامه تا حتی کارگری رو شامل میشه. 

خب معلومه با این وضع چند سال دیگه زهرا خودش از اینکه نسبت به شوهرش جا مونده، احساس بازندگی میکنه. مگه اینکه یا خیلی بی خیال باشه یا بسیار بسیار زیاد رو خودش کار کنه. 

اینه که دارم آماده میشم برای یه دعوای مفصل که نه، یه راند طولانی بحث و جدل تلفنی شبانه با زهرا. تا بلکه قانعش کنم واسه شهریور، این چند تا درس رو بخونه امتحان بده و برای مهر هم حتما ثبت نام کنه. 

نفر بعد: عماد. خب عماد مشکلش چیه؟! هیچی. به واقع الان هیچی. فقط... 

خب من قبلا هم چند باری به مناسبتای مختلف چند تا از خوابام رو اینجا تعریف کردم. اصولا خودم به خوابای روزانه ام اعتقادی ندارم که بخوام تعبیرشون کنم. ولی بیشتر اوقات ظرف یکی دو روز، مشابه صحنه ای که تو خواب دیدم برام اتفاق میفته. هر چقدر صحنه های عجیب تر و نامعقول تری ببینم، بیشتر احتمال داره مشابهش به نوعی برام اتفاق بیفته. 

خب هیچی دیگه، خوابی که تو این هفته دو سه مرتبه دیدم درباره اش، خیلی داره اذیتم میکنه. صدقه دادم، دعا هم کردم و میکنم. ولی...

نجم: بالاخره دیروز که دوباره داشت آماده میشد که بره، بهش با چند تا تیکه فهموندم که اونقدرا هم هر هفته کرمانشاه رفتنش موجه نیست. کاملا واضح و روشن، به من من افتاد. که چیزی نیست. ولی بهش گفتم تا برمیگرده خوب فکراش رو بکنه. چون به محض اینکه برسه، هر موقع از شبانه روز که باشه، مراسم توضیح "بگو ببینم، دقیقا گلوت به کجای کرمانشاه گیر کرده" داریم!! 

نرگس البته به طرفداری ازش میگه نه، محاله ممکنه و هیچ خبری نیست. ولی من برعکس، حتی حدس میزنم دلیل نگفتش تا الان احتمالا اختلاف مذهب باشه...

از خدیجه هم بنویسم؟! خیلی رئیس شده جدیدا! نرگس غذا کشید و گذاشت رو میز، صدای آمنه بلند شد. دو دقیقه رفت آمنه رو بیاره، داشتم یه ناخنک کوچولو به ته دیگ میزدم، شِرپ!! دقیقا شِرپ زد رو دستم!! 

که چی؟ صب کن مامان بیاد!! نیم وجبی...

دیگه از کی ناله کنم؟! اصل کاری؟! یعنی واقعا لازمه بنویسم دولت محترم بالاخره کرم درونش رو، که البته بیشتر میشه گفت مار کبری بود، بیرون ریخت و پروژه مون رو تعطیل کرد؟!

البته اگه بقیه گروه همکاری کنن و پای کار بمونن، میشه رفت کل پروژه رو با ستاد کل از نو شروع کرد. ولی خب یه دو سه نفری تو فکر مهاجرتن کلا.

پی نوشت:

راستی یه سوال: به نظرتون اگه جای جناب حسن خان، یه نفر از طرف سیا مأمور میشد بیاد رئیس دولتمون بشه، بیشتر از اینی که ایشون کشور رو به فنا دادن توانایی داشت خرابی به بار بیاره؟! نه جدا، اوضاع از این خرابتر میشد؟!!

  • شهاب الدین ..

صحبتای دیروز آقا رو اگه نخوندین، حتما بخونید. جمله جمله اش مهمه و پر از نکته است. اما یه قسمتش رو به نظرم باید توضیح داد. اینکه آقا فرمودن تو قضیه برجام اشتباه کردم اجازه دادم مذاکره کنن. 

واقعش این "اشتباه کردم" خیلی روشن و واضح یعنی شما مردم اشتباه کردین که رفتین به یه عده لیبرال ترسو رای دادین و بعد هم دلتون رو به وعده هاشون خوش کردین.

هرچقدر هم گفتم این برجام بی سرانجامه و فایده نداره، حرف تو گوشتون نرفت و اصرار که باید توافق کنیم با غربیا.

حتی خط قرمز تعیین کردم واسه مذاکراتتون، ولی اهمیت ندادین و سر خود رفتین هر... که دوست داشتین کردین. 

تا بالاخره بعد5 سال رسیدین به حرف من و فهمیدین که غرب واقعا دشمن ماست و هیچ عاقلی با دشمنش نمیره سر میز مذاکره. 

بله، "اشتباه کردم" آقا از همون اشتباهاتیه که خوارج به امام علی علیه السلام نسبت میدادن. 

این دقیقا فرق دموکراسی الکی غربی با اختیار داشتن حقیقی مردم تو حکومت اسلامیه. 

تو حکومتای مثلا از نوع دموکراسی غربی، فقط ظاهرا همه چیز طبق خواست اکثریته. و الا که در واقع هر اتفاقی که بیفته، مطابق خواست سرمایه داراست که با تبلیغات و رسانه، خواست مردم رو هم جهت میدن. 

ولی حکومت بر پایه اسلام و ولایت، قرار نیست چیزی بر مردم تحمیل بشه و مردم باید عاقبت خواست اصلی شون رو ببینن. به همین دلیل گاهی امام و رهبر جامعه با چیزی که میدونن اشتباهه و به مصلحت نیست، موافقت میکنن تا مردم خودشون بفهمن و درس بگیرن.

فقط کاش مردم این بار خوارج نشن و اشتباهشون رو گردن بگیرن. 

...

درباره اون کاری که تو مطلب قبل درباره اش صحبت کردم، یه استفتا پیدا کردم از آقا به این مضمون که کلا تو هر معامله و خرید و فروشی گرفتن پورسانت حرومه.

شیوه این شرکت هم اینه که هر فروشنده به ازای فروش محصول یه مقدار سود میگیره ولی سود اصلی اش، از اضافه کردن فروشنده جدید به مجموعه است. که این دیگه در واقع همون پورسانته و سود فروش نیست. 

واقعش اینه فروش محصول به صورت اینترنتی، البته اگه مطابق قوانین کشور باشه و دروغ و کلک تو کارشون نباشه، کار محسوب میشه و سودش حلاله.

ولی پیدا کردن یه فروشنده جدید چی؟ چه تولید یا خدمتیه که بخواد در ازاش مزد دریافت کنه؟

این ترفند شرکته برای کسب درآمد بیشتر. واسه فروش محصولش به هر قیمت. چون به هر حال هر فروشنده جدید مجبوره یه مقداری از محصولات رو بفروشه، و الا سودی عائدش نمیشه. 

در حالی که راه درست رقابت اینه که محصولی با کیفیت بالاتر و قیمت مناسبتر تولید کنه تا مردم خودشون، به اختیار انتخابش کنن. 

خلاصه که با همین فتوا، هم عماد قانع شد و هم آبجی خانوم دست از تبلیغ برداشت. 

...

نرگس خیلی اصرار داره آدرس بدم بهش. حالا سالی یه دفعه هم از حوالی وبلاگ قبلی رد نمیشدا!! 

اگه مطمئن بودم ازش که به کسی نمیگه، بهش میدادم شاید. ولی میدونم که حداقل به مادر و خواهرام میگه، متأسفانه. 

...

نجم...هی میخوام به خودم بگم اشتباه میکنی، ولی باز نمیشه...باید بازم صبر کنم...نمیدونم بگم "خدا کنه اشتباه کرده باشم" یا چی؟!

  • شهاب الدین ..