اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

حدودا 9 ساله بودم و قرار بود با مادربزرگم و عمه ام، بریم مشهد. برای ساعت 4 بلیط قطار داشتیم، که حدود 4 و پنج دقیفه رسیدیم راه آهن. به پیشنهاد یه نفر ماشین گرفتیم برای ایستگاه شهرری تا تو ایستگاه شهر ری قطار رو خفت کنیم که نشد، دنبالش رفتیم ورامین، بازم نشد. برگشتیم تهران تا با قطار بعدی بریم، باز نشد. خلاصه اینکه بالاخره ساعت 12 شب تو ایستگاه ورامین، سوار قطار سوم شدیم فکر کنم! 

چرا از رو نرفتیم؟ شوهر عمه ام "آدم از رو نرو"یی بود کلا. یعنی امکان داشت تا دو روز این تعقیب و گریز ادامه پیدا کنه! 

و البته کرایه برای ماشین ندادیم به نظرم. یادمه راننده دوست شوهر عمه ام بود. 

و دیگه اینکه تمام مدت این تعقیب و گریز دو تا پسر شر 9 ساله و 7 که من و پسر عمه ام باشیم، داشتیم نهایت حسن سوء استفاده رو میبردیم و انواع و اقسام بازی های جنایی رو تو ماشین میکردیم. اینکه اطرفیان چقدر از حرکات ما به ستوه اومدن، خاطرم هست ولی چیزی یادم نیست! 

خدا بیامرزدش، شوهر عمه ام دو سه هفته پیش فوت شد. از سردارای سپاه بود، و جانباز شیمیایی. گاه و بی گاه به خاطر عوارض شیمیایی بیمارستان بستری میشدن. تا دو سه هفته پیش، تو روزای خبر کرونا، یه شب بابابزرگ خبر دادن که باز ایشون به خاطر تنگی نفس بیمارستان بستری شدن... تا صبح که...

اینقدر زود و ناگهانی رفتن، هنوز جواب آزمایششون آماده نشده بود. در نهایت هم بعد از سه روز اعلام کردن مشکوک به کرونا.

چقدر سخت بود خاکسپاری غریبانه شون. ایشون یکی از مداحان معروف شهرری بودن و خیلی از مداح های جوون، پای هیأت های ایشون بودن.

ولی همیشه جمله «من شرمنده حسین و بچه هاشم» ورد زبونش بود. به خاطر اینکه سر فوت پسر کوچکیش سال ۷۷ مردم و دوست و آشنا خیلی اومدن تو مراسم تشییع و ختمش. انگار مراسم شهید باشه....

از بس که پسر پاک و معصومی بود. از اون بچه هیأتی های باحال. با هفت تا ناراحتی قلبی دنیا اومده بود. تا ۷,۸ سالگی اصلا نمیتونست راه بره. بعد از چند تا عمل قلب بالاخره راه افتاد. نفسش برای دو جمله پشت سر هم حرف زدن یاری نمیکرد، ولی به عشق هیأت و امام حسین، مداحی میکرد.

۱۷ سالش بود و قرار بود برای یه عمل جراحی بره انگلستان. با کلی دوندگی پول سفرش جور شد. آخرین امیدمون بود این جراحی برای زنده موندنش، ولی اصرار داشت قبلش بره کربلا. میگفت نذارید آرزو به دل بمیرم.

هنوز رابطه با عراق نداشتیم اون موقع و سفر رسمی امکان نداشت. از طریق سوریه و پاسپورت لبنانی، پدر و پسر رفتن کربلا. خیلی دلمون شورشون رو میزد. که اصلا برمیگردن؟!!! 

برگشتن، رسیدن تهران، ولی درست جلوی در خونه، وقتی از ماشین پیاده شد، آسمونی شد.... هنوزم وقتی یادم میفته چه غمی به دلمون گذاشت این پسر، آتیش میگیرم....

مردم سنگ تموم گذاشتن. از دوست و آشنا و فامیل و هیأتی ها..‌. دلی از همه برده بود این پسر. ولی حاج محمد مدام میگفت شرمنده شدم. شرمنده حسین و بچه هاش. همه بچه هام فدای علی اصغر حسین...

و چه خوب وقتی رو برای رفتن انتخاب کرد. درست وسط کرونا. اطلاعیه دادیم که مراسم نداریم. ختمی نیست، تشییع نیست، نیایید. کسی نیومد. من بودم محمدرضا. پسر بزرگش. به غریبانه ترین شکل ممکن. درست همون چیزی که آرزوش رو داشت... 

از همون روزای اولی که طلاب داوطلب شدن برای خدمات تو بیمارستان، زهرا و عماد و محسن هم رفتن. زهرا یه روز در میون شیفت داشت، ولی محسن و عماد هر روز میرفتن.

با اینکه وقت برگشت، تمام نکات بهداشتی رو از حمام رفتن و ضدعفونی کردن لباس و ... رعایت میکردن و با اینکه محض احتیاط ارتباطمون با پدر و مادرم رو فقط منحصر کردیم به دیدار جلوی در با فاصله، ولی بابا از هفته پیش تب کردن. خیلی شدید. دو سه دفعه اول که بردمشون دکتر، گفتن سرماخوردگی و آنفولانزاست. تا پریشب بعد از یه آزمایش فوری و سی تی اسکن گفتن کرونا ست. ولی احتیاج به بستری نداره.

دارو دادن و اومدیم خونه. ولی باز دیشب هم تب و هم سرفه و علائم گوارشی. دوباره بیمارستان، یه آزمایش دیگه، داروهای دیگه، ولی باز گفتن برید خونه.

صبح سر سال تحویل داشتم کپسول اکسیژن میگرفتم براشون، تا عصر حالشون خیلی بدتر شد. باز رفتیم بیمارستان و همون مراحل و دوباره داروهای جدید.

و باز هم برگشتیم خونه. البته از یه لحاظ خیلی بهتره که بیان خونه. برای روحیه شون اصلا خوب نیست تو بیمارستان بمونن. مخصوصا که همراه اجازه نمیدن بمونه پیششون. 

ولی خب...

لطف میکنید حمد شفا برای پدرم و همه بیمار ها بخونید؟ 

از همون روزی هم که تستشون مثبت و قطعی شد، چون روی سامانه بود، عذر بچه ها رو خواستن و گفتن دیگه بیمارستان نرن. که باز محسن بیکار ننشست و رفت برامون سفارش دوخت ماسک و گان گرفت. 

من خیلی نه، ولی نرگس و فاطمه و زهرا و حتی خدیجه از پای کار بلند نشدن تو این دو سه روزه. 

مادرم هم که پرستار تمام وقت بابا. با وجودی که ایشون از اون وقتی که یادم میاد همیشه عین دستورالعمل بهداشتی بیمارستانها خونه رو ضدعفونی میکردن، ولی باز نگرانم که نکنه خودشون درگیر نشن.  

نمیدونم مردم به چی این دنیا دل خوش کردن؟! به کجاش دل بستن؟! وقتی اینقدر راحت داره چنگ میندازه به جونمون و یکی یکی عزیزانمون رو ازمون ازمون میگیره...

دوست نداشتم هیچ وقت ناامیدانه بنویسم. ببخشید که بغض تو گلوم نمیذاره...

ولی راستش خسته شدم. دیگه فایده نداره. تا صاحب اصلی نیاد، هیچی درست نمیشه. هر کجاش رو که بگیری، یه طرف دیگه اش دست میره. 

میری سیل رو بند بیاری، اون طرف زلزله میشه. میری آوار زلزله رو برداری، یه طرف دیگه جنگه. جنگ رو بخوای بهش برسی، یه طرف دیگه تصادفه، ویروسه، ملخه، امروز که دیدم کوه ریزش کرده! 

آخه کجای این بلاها رو میشه گرفت؟! اصلا میتونیم ما؟!

فقط و فقط خود خود امام زمان باید بیان و سر و سامون بدن. 

تازه کم کم دارم میفهمم ناله زدن تو دعای ندبه رو. التماس شب و روز رو، دعای عهد رو..

انگار تا الان فقط یه مشت حفظیات بودن که باید سر ساعت و وقتشون خونده میشدن. تازه دارم درک میکنم ضجه زدن برای غیبت ولی خدا یعنی چی؟ تازه دارم درک میکنم چقدر بی پناهیم، چقدر تنهاییم....

نمیشه دست از کار برداشت، نمیشه نشست و منتظر موند، ولی بدون التماس و ناله و درخواست هم فایده نداره. وسط همه بدو بدوهامون، یه چشممون به آسمون باشه و دلمون غرق تمنای رحمت الهی. ان شاءاللّه که این سال آخر غربت باشه و خیلی زود اوقات فراقتمون! به سر بشه.

نظرات  (۴)

خدا به همه بیمارها و کادر درمانی شفا و قوت بده....و شهدای این اتفاقات رو رحمت کنه!

راستی

بعد از یه استقابل خوب از قسمت اول....حالا قسمت دوم داستان کوتاه طنز ماجراهای قرنطینه در ایام کورونایی رو تو وبلاگم منتشر کردم.

خوشحال میشم سری بزنید و مطالعه کنید.





پاسخ:
سلام
ان شاءاللّه، ان شاءاللّه شفای همه بیمارا
سلام. من حمد خوندم براشون. به مامان و مامان بزرگمم میگم کلی براشون بخونند. ان شاالله خوب میشند حتما. نگران نباشید ، دایی منم گرفت چندتا دکتر رفت تا داروهاش را عوض کردند و بالاخره بهتر شد.

خوش به حالشون که رفتند کمک. من که از ترس مردنی که آمادگیش را ندارم، جرات نداشتم همچین کاری بکنم.

التماس دعا
پاسخ:
سلام
خیلی ممنون از لطفتون، ان شاءاللّه شفای همه بیمارا
الان که چند روزی هست نمیتونن برن. همگی مشغول همین دوخت ماسک و گان هستیم.
سلام براشون میخونیم.خدا ان شاءالله شفا بده.
راست میگین تازه انگار داریم میفهمیم آخرالزمان چیه.تازه هنوز اولشه.
خوشبحالتون میتونین کاری بکنین.ما که به دلایلی امکانشو نداریم.قبلا حداقل ذکر و دعایی بود.حالا حتی حوصله اونم نیست.
خودمنیم ترس ما بیشتر از مرگه و عاقبتمونو و کوله پر گناه.وگرنه که کرونا هم وسیلست.کاش خدا بیامرزه و ببره ولی نه سخت.
ولی واقعا حیفه آدم برای روزای قشنگی که میاد نباشه.نمیدونم کیا میمونن و کیا میرن.امیدوارم حداقل کاری نمیکنم باعث رفتن کسی نشم ولی از یه طرفم دلم میخواد باشم و اون آینده روشنی که آقا میگن و ببینم.
اینروزا همه غریبن.شاید باید غربت اماممونو کمی حس کنیم.
پاسخ:
سلام
ممنون از لطفتون، ببخشید که اینقدر دیر دارم جواب میدم به پیامتون.
حقیقت خیلی اتفاقات پیش اومد و درگیری زیاد داشتیم.
خدا رو شکر، خیلی بهترن. ان شاءاللّه شفای همه بیمارا.

سلام استاد ارجمند و گرامی اعیاد شعبانیه مبارک
خدا به همه بیماران از جمله پدر شما عافیت بده و همه اونایی که دراثر این بیماری از دنیا رفتن رو مورد رحن خاصه خودش قرار بده
خدا قوت به نزگس خانم عزیز بقیه که کار جهادی انجام میدن

نکته آخر مطلبی خوندم برام جالب بود تقدیم میکنم.

کرونا به یقین بلایی بشری است، این بلا امروز دامن تقریباً کل جهان را فراگرفته و زندگی بشری را تلخ و سیاه کرده است. بشری که امروز مفتخر است که شتاب دانش را به عرش رسانده و تکنولوژی را چنان پیشرفت داده که امسال با پارسال قابل مقایسه نیست، به یقین توان مطالعه ما تقدم برای پیشگیری و دفع و رفع اینگونه بیماری‌ها برای او نه امکان عقلی که امکان وقوعی داشته و دارد.
پاسخ:
سلام و عرض ادب 
خیلی ممنون از لطفتون، بر شما هم مبارک باشه.
الحمدلله ایشون خیلی بهترن، ان شاءاللّه شفای همه بیمارا.
بله دقیقا همینطوره. به قولی نیم گرم ویروس، 8 میلیارد آدم رو سر کار گذاشته!
خیلی التماس دعا.