برای پیشرفت علمی ازهمه توانایی های غربی هااستفاده کنید وازشاگردی کردن پرهیزنکنید،ماازشاگردی کردن ننگمان نمیاید،ازهمیشه شاگرد ماندن،ننگمان میاید
با اینکه اینجا کسی ازم بازخواستی نکرده، ولی بازم به سبک بچه مدرسه ای ها غیبتم رو موجه میکنم.
اما قبلش نه بر حسب وظیفه، که از عمق وجودم، از سرکار خانم بهناز ممنونم. به خاطر پیام فوق العاده ای که دادن. و چقدر به موقع بود. واقعا ممنونم ازتون.
خب اینجوری شد که اما رضا طلبیدن و چند روزی رفتیم پابوسشون. جای همه خالی، خیلی. دعاگو بودیم از طرف همه. ان شاءاللّه که قسمت و روزی همه.
برگشتیم، به خاطر سرمای بیش از حد هوا تو فرودگاه بود یا چی، دوباره دچار حمله شدم. بلیطمون برای 11 شب بود و حدودا 2 نصف شب داشتیم از سالن فرودگاه بیرون میامدیم.
و اینبار خیلی ناگهانی و دفعتی بود. و همینطور شدیدتر. به حدی که اصلا نمیتونستم با انگشتام چیزی رو نگهدارم. این شد که مجبور شدم به نرگس بگم.
این سری دیگه با واسطه و پیغام و پسغام نه، رفتیم مطب دکتر پرما. همون ممنوعات همیشگی رو دادن. بادکش و حجامت و دارو و سوپ مخصوص. فردا هم زالو.
خدا رو شکر خیلی بهترم. از چهارشنبه دوباره رفتم سر کار.
ایشون میگن طی دوره 6 ماهه، ان شاءاللّه کامل برطرف میشه همه مشکلاتم. به شرطها و شروطها و شکر و رضا من شروطها....
صبر؟ شاید... رضا؟ باشه... ولی شکر؟ خیلی سخته... شکر از ته قلب سخته.
البته که از محسنات خوب مرخصی اجباری، همبازی شدن با خدیجه و آمنه است که دیگه دیگه. یکی از بازی های مورد علاقه اش هم اینه:
بابا! میای خانوم دستکشی بشیم؟!
منظور از خانوم دستکشی، خانومی نیست که دستکش داره یا دستکش درست میکنه یا هر چیز دیگه. بلکه منظور خانومیه که موقع ورود به حرم، خانوما رو دست میکشه و میگرده! بله، یه همچین فرهنگ لغتی داریم ما.
نقاشی کشیده برام یه مرد ژولیده با عینک! بهش میگم مرد ژولیده یعنی چی؟ میگه یعنی آقاهایی که خدا تف کرده بهشون!
میگم چرا؟ چطوری؟ میگه چون دوست شیطون بودن، از این مداد سفیدا تو دهنشون میذاشتن. خدا هم تفشون کرد، ژولیده شدن!
مداد سفید هم که معروف حضور هست؟ همون سیگاره. خب بچه ام خدا رو شکر هنوز سیگار از نزدیک ندیده.
از آمنه هم همینقدر بگم که روی عماد رو سفید کرده! جایی از دست و پا و صورت و بدنش نیست که کبود و زخم نباشه. از لحظه ای که چشم باز میکنه، تا وقتی به برزخ خواب و بیداری اش برسه، خواب مطلق نداره، با شدت هرچه تمام تر دنبال خطر میگرده.
تنها تفاوتش با عماد، اینه که اصلا نمیخنده. خیلی هم جدیه اتفاقا! و جالبه که کاملا هم متوجه خطرناک بودن کاراش هست و به عمد میخواد امتحان کنه.
فقط یه نمونه بگم: اینقدر از روی دری که برای راه پله گذاشته بودیم، بالا رفت و خودش رو پرت کرد تو راه پله که مجبور شدیم در رو برداریم. در واقع ترجیح دادیم همینطوری از پله ها بیفته!
نرگس هم همین موضوع رو بهونه کرده و میگه کاش بریم دوباره آپارتمان بگیریم. راستش منم برام سخته تو این خونه موندن. در و دیوارش دارن میخورن روح و روانم رو...
این ترم رو هم مجبور شدم مرخصی رد کنم برای دانشگاه. هم غیبتام زیاد بود و هم برای امتحان نرسیدم برم. از پنج نفر، امسال به سه نفر رسیده بودیم. که با ضد حالی که تابستون به پروژه مون زدن و اوضاع دولت گل و بلبلمون، بعید میدونم تا انتها برسه این دوره.
دبگر چی بگم؟ آهان غلط هام رو بذارید به حساب اینکه هنوز سخته برام تایپ. همین چند خط یک ساعت بیشتر طول کشید. گم میکنم، باید ببینم تک تک حروف رو.
اگه آره این خانم دستکشی رو بفرستید برای این کانال لطفا. اگرم ندارید اجازه بدید من بفرستم. فقط باید سن و اسم کوچیک کودک هم ذکر بشه
@ChildrenOfIdea
«یکی از بازی های مورد علاقه اش هم اینه:
بابا! میای خانوم دستکشی بشیم؟!
منظور از خانوم دستکشی، خانومی نیست که دستکش داره یا دستکش درست میکنه یا هر چیز دیگه. بلکه منظور خانومیه که موقع ورود به حرم، خانوما رو دست میکشه و میگرده!»