ما هر چه از دستمان بر بیاید، باید برای مردم انجام دهیم. ما موظفیم، تکلیف ماست و بر سر هیچ کس منت نداریم. اگر توفیق خدمتگزاری پیدا کنیم، خدای متعال بر ما منت دارد
خیلی دوست داشتم امسال یه برنامه درست درمون برای عید غدیر داشتیم، ولی هنوز ایده ای به ذهنمون نرسیده. فعلا برنامه یه مهونی کلیه اگه خدا بخواد.
مرکز بهزیستی رو هم پدرم امسال میخوان غذا بدن. ولی من دوست داشتم یه جمعی از اهل سنت رو میتونستیم مهمون کنیم. آشنا نداریم متأسفانه.
...
نجم قرار بود دیشب بیاد. هنوز راه نیفتاده بود که خبر زلزله رو شنیدم. دروغ چرا، یه لحظه حالم بد شد. مخصوصا که از شب قبلش با هم صحبت نکرده بودیم.
ولی به چند دقیقه نکشید. تلفن کردم و جواب داد و گفت مشکلی نداره. روستایی که کار میکنن تقریبا کامل بازسازی شده و جز قطع چند ساعت آب و برق، خسارتی ندیدن. آب هم انگار دارن با تانکر میارن براشون.
با اینکه همون لحظه ای هم که خبر رو شنیدم، ته دلم میدونستم اتفاقی براش نیفتاده، ولی باز دلم ریخت. حالا اون بنده خداهایی که اونجا زندگی میکنن تا بیان از حال و روز همه اقوام خبر بگیرن، چی میکشن.
وسط صحبتاش یه اسمی از هم یه آقایی و خونواده اش آورد که قبلا صحبتی ازش نکرده بود. که خدا رو شکر همگی خوبن. منم به روی خودم نیاوردم که چی؟ و کی؟ این احتمالا مقدمه همون توضیحاتیه که باید بده وقتی برگشت. اینا بهم گفت که بعدا به عنوان مدرک بخشون استناد کنه!
...
فردا انگار قراره ساعت 8 صبح حسن خان مجلس باشن برای ادای پاره ای توضیحات. میگم کی خونه اش نزدیکه؟ بی زحمت 7 صبح زحمت بکشه بره زنگ خونه شون رو بزنه، بلکه بیدار شن. گویا که عادت ندارن زودتر از 9 بیدار شن. اینطور که همسایه ها و محافظاشون میگن.
هرچند که رفتن و نرفتنش خیلی هم فرفی نداره. بره هم فقط چند تا فحش جدید بارمون میکنه و نماینده ها هم ازش به خاطر زحمات بی دریغش تشکر میکنن و خلاص! من که میگم این مجلس و رئیسش رو فقط باید سپرد دست همون کنلل معروف!!
تمام این بازی ها هم که میخوان از رئیس جمهور سوال کنن، نکن، میاد، نمیاد، هم واسه گرم کردن سر مردمه. تا آقایون با خیال راحت به چپاولشون برسن.
...
امشب یه کوچولو هم با فاطمه گفتگو داشتیم. نمیدونم چرا این دختر اینقدر تو حرکت حسابگره؟! واقعا سانت سانت حرکتاش رو حساب میکنه، مبادا میلیمتری بی جهت جابجا بشه! از اون طرف برای اینکه وزنش هم زیاد نشه، خیلی کم میخوره.
ولی این که نشد، نه چیزی بخوره و نه کاری کنه! نه اینکه فقط بخوابه، نه. کاردستی و هنری انجام میده. کتاب هم گاهی میخونه. با خدیجه هم به این حالت که خودش بشینه و خدیجه راه بره بازی میکنه.
ولی به اندازه برداشتن یه لیوان از زمین، حاضر نیست حرکت کنه. قبلا اینقدر به آشپزی علاقه داشت، هنوزم داره، ولی انجام نمیده. به حاطر عواقب بعدی اش که باید آشپزخونه رو مرتب کنه.
خلاصه که نرگس هم از دستش شاکیه. شاکی که نه، بیشتر نگرانه. که بعدا مشکل براش پیش میاد و نباید تنبلی عادتش بشه.
دیگه امشب دو تایی باهاش صحبت کردیم. یه سری مسئولیت هایی بهش دادیم که لازمه برای انجامشون راه بره. از پله ها بالا و پایین بره. خدا رو شکر خیلی چک و چونه نزد. عماد بود، مغزمون رو رنده میکرد تا قبول کنه.
...
با همه اتفاقات ریز و درشتی که برامون میفته، گاهی شنیدن یه خبری که حقیقتا ربطی به ما نداره و تو حال و اوضاعمون هیچ تاثیری نداره و نخواهد داشت، چقدر میتونه حالمون رو خوب کنه! نمیدونم، شاید حس دل خنکی شه که خیلی خوبه.
به هر حال ما که دلمون خنک شد، دستشون درد نکنه.
خوبین شما؟ خونواده محترم خوبن؟ مخصوصا ۲ تا گل دختر کوچولوی عزیز؟
ممنون که به یادم بودین...
هنوز هستم...
نمی تونم بنویسم، چه متن برا خودم چه کامنت، خیلی هم دلم میخواد بنویسم اما نمیشه! شاید خسته شدم!
اما میخونم...
تمام وب هارو دنبال میکنم...
و تشکر بابت آدرس جدید که دادین...
ایام هم مبارک باشه براتون...