اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

قبل از هر چی، متشکرم بابت محبتتون. درباره عینک و آدرسی که دادین. بله، نسبتا تخفیف های خوبی داشت. مخصوصا که منصفانه عینک های قدیمی تر رو با قیمت قبلی میداد.

فردا یا پس فردا ان شاءاللّه آماده میشه و تحویل میگیرم. 

.....

آقا!

شعله وره آتیش غم تو

رو لبمه عمریه دم تو

سینه میزنم پای حرم تو

.....

دقت کردین دیگه امسال از هر طرف سنگ تموم گذاشته ابلیس واسه بهم زدن اربعین؟!!

ابلیس که میگم، منظورم دقیقا همونیه که به خاطر سجده نکردنش به آدم از بهشت رانده شد. وقتی از خدا برای جولان دادن و منحرف کردن انسان ها از خدا مهلت گرفت، خدا تا ظهور حضرت امام زمان علیه السلام بهش مهلت داد.

و الان چقدر همه چیز برای نبرد نهایی و نابودی شر و برقراری صلح و عدالت ابدی مهیاست. 

فقط باید کم نیاریم. باور نکنیم دروغ ها رو. وقتی آقامون میگه جنگ هست، ولی نه اونطوری که تبلیغ میکنن، اعتماد کنیم. 

فقط من سوالم اینه چرا بین اینهمه نیاز اساسی، اینا بهداشت جامعه رو هدف گرفتن؟اون از پوشک، دیشب هر چی گشتم یه دونه مایع لباسشویی پیدا نکردم!! البته نرگس راهش رو بلده. گفت صابون بگیرم. یه صابون ساده. رنده اش کردیم با سرکه ریختیم تو ماشین.

بله، جوابش ساده است: میخوان مردم رو عصبانی شن. 

و کافیه عصبانی نشیم. دست از حسین و کشتی نجاتمون بر نداریم. 

این محرم اساسی تر از همیشه سینه بزنیم. از همین الان برای اربعین برنامه بریزیم. برای رفتن خودمون و کمک به رفتن بقیه. 

نترسیم از همجمه تبلیغاتشون. کف روی آبن.

امروز یه پوستر از شهرداری دیدم درباره زنان. که خانما میتونن چهره شهر را تغییر بدن. سرچ کنید، ببینید. 

واقعا چی با خودشون فکر کردن؟!! که خانما جوجه رنگی ان؟! یا جزو مبلمان شهری ان و باید زیبا سازی بشن؟!

خیلی دلم میخواست خانم بودم و میرفتم با چادر مشکی کنارش عکس مینداختم و میفرستادم برای شهردار!! شواری شهر یکی از شهرها هم که گویا پنج نفرشون دستگیر شدن. با وجود ی که رشوه های میلیاردی هم داده بودن. میخوام بگم من روم نمیشه اینجا حتی بنویسم به چه جرمی، بعد اونایی که بهشون رأی دادن الان چطورن؟!

خلاصه که انتخابات پارسال حسن مثبتش این بود که تو هر زمینه ای بدترین ها انتخاب و معرفی شدن. دیگه خیالتون راحت، از اینا بدتر نداریم!! 

  • شهاب الدین ..

چند شبه سر درد امانم رو بریده. یحتمل باید نمره عینکم عوض بشه، ولی فرصت دکتر رفتن ندارم. حقیقت بودجه تعویض عینک هم فعلا ندارم. عینک فعلی ام دیگه قابلیت تعویض شیشه نداره.

خدایی اش گرونی دیگه از حد گذشته، دوباره باید مثه اوائل زندگی مون، برای خرید خوراک روزانه هم برنامه بریزیم. نمونه کوچیکش پوشک برای آمنه که دیشب نود هزار تومان! ناقابل خریدم یه بسته اش رو. 

خدایی خیلی هم زور داشت برام. تا امروز که صحبتای آقا رو خوندم به مناسبت هفته دولت. یعنی انگار آب رو آتیش. بله، واقعا همینه. میخوان مردم رو عصبانی کنن. ولی نمیتونن. 

یه چیزی میخوام بگم، نمیدونم چقدر درسته. ولی حسم اینه. 

درسته که اوضاع خیلی درهم و برهمه. ظلم از همه طرف، خیانت در نهایت درجه، دشمنی با هر وسیله و خلاصه همه چی به هم ریخته است. ولی من فکر میکنم اینا نشونه های خوبیه. نشونه به آخر رسیدن عمر اصل ظلمت. این طوفان آخره به نظرم، که بعدش ان شاءاللّه به عافیت میرسیم. 

راستی، مگه نه اینکه از قدیم گفتن "آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟" پس چرا حسن خان نمیان با دلیل و مدرک اثبات کنن تابعیت غیر ایرانی ندارن؟! چرا هوچی گری میکنن؟! 

...

بگذریم. یکی از دوستانم دو هفته پیش ازم خواست تو تحقیقی که داره کمکش کنم. تحقیفش درباره سینمای معاصر کشور خودمون هست. ازم خواست حدود پنجاه تا فیلم رو در حوزه زن، براش فقط نقد محتوایی کنم. نقد ساختاری و سینمایی که بلد نیستم. 

منم شبی چند تا فیلم با سرعت 250 درصد دیدم تا تموم شد. از نظر فاطمه که بیشتر شبیه صدای چرخگوشت بود تا فیلم! 

متأسفانه نتیجه خیلی بدی گرفتم. شخصیتی که از زن ایرانی نشون داده میشه، تو تمام فیلما، یه شخصیت افسرده است! بخوام دسته بندی کنم اینجوری میشه:

جوون و ازدواج کرده: که قطعا یا بچه اش مریضی لاعلاج داره، یا شوهرش زندانه، یا معتاده، یا قرض دارن و یا اینکه شوهرش بهش خیانت کرده. در نهایت اینکه داره تو بدبختی دست و پا میزنه و راه خلاص نداره. 

حدود سی، چهل ساله: با یه بچه طلاق گرفته، علاوه بر مشکل مزاحمت شوهر قبلی سر بچه داره سعی میکنه با یه مرد پیر پولدار و زن و بچه دار ازدواج کنه. 

پیر: بلا استثنا پشیمون از هدر شدن زندگی اش به پای شوهر و بچه ها! 

تنها زنانی تو فیلمای ایرانی به ظاهر خوشحالن که ازدواج نکردن و در عین حال با حداقل دو تا مرد دوست هستن و خوشی و لذتشون هم اینه که شب برن تو کوچه و خیابون و بچه بازی در بیارن. تو سر و کله هم بزنن و کیک و بستنی بمالن تو صورت هم! 

یعنی من حتی یه مورد هم ندیدم خانمی ازدواج کرده باشه، با دو سه تا بچه که از شرایط زندگی اش راضی باشه و افسرده نشده باشه. 

و متأسفانه چند تا از فیلما که رسما به طرز خیلی چندش آوری، آموزش "چگونه شوهر خود را دور بزنید و با مرد دیگری رابطه برقرار کنید" بود. 

و اینکه همه زنان مسن و با حجاب ظاهری چادر رو زن صیغه ای معرفی میکردن.

و خیلی موارد دیگه که فرصتش نیست خلاصه شون رو اینجا بنویسم. خلاصه که بد سینمایی داریم، خیلی بد. 

درباره بچه ها هم میخواستم بنویسم، ولی چشمام واقعا درد میکنه. ان شاءاللّه بعدا. 

  • شهاب الدین ..

خیلی دوست داشتم امسال یه برنامه درست درمون برای عید غدیر داشتیم، ولی هنوز ایده ای به ذهنمون نرسیده. فعلا برنامه یه مهونی کلیه اگه خدا بخواد.

مرکز بهزیستی رو هم پدرم امسال میخوان غذا بدن. ولی من دوست داشتم یه جمعی از اهل سنت رو میتونستیم مهمون کنیم. آشنا نداریم متأسفانه. 

...

نجم قرار بود دیشب بیاد. هنوز راه نیفتاده بود که خبر زلزله رو شنیدم. دروغ چرا، یه لحظه حالم بد شد. مخصوصا که از شب قبلش با هم صحبت نکرده بودیم. 

ولی به چند دقیقه نکشید. تلفن کردم و جواب داد و گفت مشکلی نداره. روستایی که کار میکنن تقریبا کامل بازسازی شده و جز قطع چند ساعت آب و برق، خسارتی ندیدن. آب هم انگار دارن با تانکر میارن براشون. 

با اینکه همون لحظه ای هم که خبر رو شنیدم، ته دلم میدونستم اتفاقی براش نیفتاده، ولی باز دلم ریخت. حالا اون بنده خداهایی که اونجا زندگی میکنن تا بیان از حال و روز همه اقوام خبر بگیرن، چی میکشن. 

وسط صحبتاش یه اسمی از هم یه آقایی و خونواده اش آورد که قبلا صحبتی ازش نکرده بود. که خدا رو شکر همگی خوبن. منم به روی خودم نیاوردم که چی؟ و کی؟ این احتمالا مقدمه همون توضیحاتیه که باید بده وقتی برگشت. اینا بهم گفت که بعدا به عنوان مدرک بخشون استناد کنه! 

...

فردا انگار قراره ساعت 8 صبح حسن خان مجلس باشن برای ادای پاره ای توضیحات. میگم کی خونه اش نزدیکه؟ بی زحمت 7 صبح زحمت بکشه بره زنگ خونه شون رو بزنه، بلکه بیدار شن. گویا که عادت ندارن زودتر از 9 بیدار شن. اینطور که همسایه ها و محافظاشون میگن. 

هرچند که رفتن و نرفتنش خیلی هم فرفی نداره. بره هم فقط چند تا فحش جدید بارمون میکنه و نماینده ها هم ازش به خاطر زحمات بی دریغش تشکر میکنن و خلاص! من که میگم این مجلس و رئیسش رو فقط باید سپرد دست همون کنلل معروف!! 

تمام این بازی ها هم که میخوان از رئیس جمهور سوال کنن، نکن، میاد، نمیاد، هم واسه گرم کردن سر مردمه. تا آقایون با خیال راحت به چپاولشون برسن. 

...

امشب یه کوچولو هم با فاطمه گفتگو داشتیم. نمیدونم چرا این دختر اینقدر تو حرکت حسابگره؟! واقعا سانت سانت حرکتاش رو حساب میکنه، مبادا میلیمتری بی جهت جابجا بشه! از اون طرف برای اینکه وزنش هم زیاد نشه، خیلی کم میخوره. 

ولی این که نشد، نه چیزی بخوره و نه کاری کنه! نه اینکه فقط بخوابه، نه. کاردستی و هنری انجام میده. کتاب هم گاهی میخونه. با خدیجه هم به این حالت که خودش بشینه و خدیجه راه بره بازی میکنه. 

ولی به اندازه برداشتن یه لیوان از زمین، حاضر نیست حرکت کنه. قبلا اینقدر به آشپزی علاقه داشت، هنوزم داره، ولی انجام نمیده. به حاطر عواقب بعدی اش که باید آشپزخونه رو مرتب کنه. 

خلاصه که نرگس هم از دستش شاکیه. شاکی که نه، بیشتر نگرانه. که بعدا مشکل براش پیش میاد و نباید تنبلی عادتش بشه. 

دیگه امشب دو تایی باهاش صحبت کردیم. یه سری مسئولیت هایی بهش دادیم که لازمه برای انجامشون راه بره. از پله ها بالا و پایین بره. خدا رو شکر خیلی چک و چونه نزد. عماد بود، مغزمون رو رنده میکرد تا قبول کنه. 

...

با همه اتفاقات ریز و درشتی که برامون میفته، گاهی شنیدن یه خبری که حقیقتا ربطی به ما نداره و تو حال و اوضاعمون هیچ تاثیری نداره و نخواهد داشت، چقدر میتونه حالمون رو خوب کنه! نمیدونم، شاید حس دل خنکی شه که خیلی خوبه. 

به هر حال ما که دلمون خنک شد، دستشون درد نکنه.

  • شهاب الدین ..

شهید محمدحسن قاسمی،که اولین شهید مدافع حرم از جامعه پزشکی بودن...

لیاقت که ندارم، کاری هم که نمیکنم، دلم خوشه به دیدن عکسا و فیلماشون. به حال خوشی که پیدا میکنم. به اون دلی که ازم میبرن.. دعا کنید آرزو به دل نمونم. 

...

همین اول بگم که امشب شب گلایه است، غرغر محض. 

نفر اول زهرا: که خیلی زیرپوستی و شیک، داره مدرسه شو دور میزنه. امسال، ترم اول رو کامل مرخصی گرفت، به خاطر معصومه. اما ترم دوم قرار بود امتحانا رو بره بده که نرفته و نداده و نمیخواد شهریور هم بده. 

اینکه مدرسه اشون رسمی آموزش و پرورش نیست و مدرکش اعتبار نداره، به هیچ وجه دلیل موجه نصفه رها کردنش نیست از نظر من. مخصوصا که با اخلاق "حالا حسش نیست" دخترم به خوبی آشنام و میدونم داره صرفا از روی تنبلی بهونه میاره. 

و الا که شرایطش اصلا شاق تر از بقیه نیست و قرار نیست هیچ شاخ غولی رو بشکنه. ضمن اینکه مطمئنم الان اگه به بهونه بچه داری و خونه و زندگی، درسش رو ول کنه، چند سال دیگه قطعا پشیمون میشه. 

محسن هم آخه نمیدونم رو چه حسابی کوتاه اومده و میگه حالا نرفتم مدرسه، نرفت! اونم محسنی که خودش شبانه روز 24 ساعت باشه، 28 ساعتش رو داره درس میخونه،12 ساعت باقیمانده هم سر کاره. 

یعنی انرژی این بشر رو فقط با واحد اورانیوم میشه اندازه گرفت. حوزه و دانشگاه همزمان+ کار+ تبلیغ+ اردوهای جهادی+...

کارش هم از انبار گردانی دانشگاه تا غرفه داری انتشارات علامه تهرانی تا تایپ و ویرایش پایان نامه تا حتی کارگری رو شامل میشه. 

خب معلومه با این وضع چند سال دیگه زهرا خودش از اینکه نسبت به شوهرش جا مونده، احساس بازندگی میکنه. مگه اینکه یا خیلی بی خیال باشه یا بسیار بسیار زیاد رو خودش کار کنه. 

اینه که دارم آماده میشم برای یه دعوای مفصل که نه، یه راند طولانی بحث و جدل تلفنی شبانه با زهرا. تا بلکه قانعش کنم واسه شهریور، این چند تا درس رو بخونه امتحان بده و برای مهر هم حتما ثبت نام کنه. 

نفر بعد: عماد. خب عماد مشکلش چیه؟! هیچی. به واقع الان هیچی. فقط... 

خب من قبلا هم چند باری به مناسبتای مختلف چند تا از خوابام رو اینجا تعریف کردم. اصولا خودم به خوابای روزانه ام اعتقادی ندارم که بخوام تعبیرشون کنم. ولی بیشتر اوقات ظرف یکی دو روز، مشابه صحنه ای که تو خواب دیدم برام اتفاق میفته. هر چقدر صحنه های عجیب تر و نامعقول تری ببینم، بیشتر احتمال داره مشابهش به نوعی برام اتفاق بیفته. 

خب هیچی دیگه، خوابی که تو این هفته دو سه مرتبه دیدم درباره اش، خیلی داره اذیتم میکنه. صدقه دادم، دعا هم کردم و میکنم. ولی...

نجم: بالاخره دیروز که دوباره داشت آماده میشد که بره، بهش با چند تا تیکه فهموندم که اونقدرا هم هر هفته کرمانشاه رفتنش موجه نیست. کاملا واضح و روشن، به من من افتاد. که چیزی نیست. ولی بهش گفتم تا برمیگرده خوب فکراش رو بکنه. چون به محض اینکه برسه، هر موقع از شبانه روز که باشه، مراسم توضیح "بگو ببینم، دقیقا گلوت به کجای کرمانشاه گیر کرده" داریم!! 

نرگس البته به طرفداری ازش میگه نه، محاله ممکنه و هیچ خبری نیست. ولی من برعکس، حتی حدس میزنم دلیل نگفتش تا الان احتمالا اختلاف مذهب باشه...

از خدیجه هم بنویسم؟! خیلی رئیس شده جدیدا! نرگس غذا کشید و گذاشت رو میز، صدای آمنه بلند شد. دو دقیقه رفت آمنه رو بیاره، داشتم یه ناخنک کوچولو به ته دیگ میزدم، شِرپ!! دقیقا شِرپ زد رو دستم!! 

که چی؟ صب کن مامان بیاد!! نیم وجبی...

دیگه از کی ناله کنم؟! اصل کاری؟! یعنی واقعا لازمه بنویسم دولت محترم بالاخره کرم درونش رو، که البته بیشتر میشه گفت مار کبری بود، بیرون ریخت و پروژه مون رو تعطیل کرد؟!

البته اگه بقیه گروه همکاری کنن و پای کار بمونن، میشه رفت کل پروژه رو با ستاد کل از نو شروع کرد. ولی خب یه دو سه نفری تو فکر مهاجرتن کلا.

پی نوشت:

راستی یه سوال: به نظرتون اگه جای جناب حسن خان، یه نفر از طرف سیا مأمور میشد بیاد رئیس دولتمون بشه، بیشتر از اینی که ایشون کشور رو به فنا دادن توانایی داشت خرابی به بار بیاره؟! نه جدا، اوضاع از این خرابتر میشد؟!!

  • شهاب الدین ..