اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

امروز یکی از روزای حال خوبم بود، اگه با پیشنهاد یه ساعت پیش فلانی به فنا نمیرفت. 

خونه پدرم بودیم و بودن که پیشنهاد دادن تلویزیون ببینیم، خنداونه. و اصرار که هیچ موردی نداره و فقط مسابقه کمدیه و کلی میخندیم. 

با خندیدن اصلا مشکل ندارم. لطیفه گفتن، اگه بی ادبانه نباشه و توهین نداشته باشه هم دوست دارم. ولی هیچ وقت به صدا و سیما و بی غرض و مرض بودن برنامه هاش اعتماد نداشتم. 

با این حال وقتی دیدم پدر و مادرم موافقن و اگه بخوام بچه ها رو بلند کنم، ناراحت میشن، نشستیم به تماشا. 

خدا وکیلی عین 10,12 دقیقه رو داشتم حرص میخوردم. 

این چی بود آخه؟!!!

چرا اینقدر بی ادب بود و چرا هیچ کس صداش درنیومده؟!

از صحبتاش هم معلوم بود که حرفاش در ادامه برنامه های قبلشه و جدید نیست.

فقط خدا رو شکر که تا تموم شد اجراش، پدرجان خودشون سریع تلویزون رو خاموش کردن. و بعد که اوشون اعتراض کردن که هنوز برنامه تموم نشده و یه اجرای دیگه مونده، با شوخی، پیچوندن ماجرا رو. 

فی الواقع اوشونی هم که دوست ندارم اسم و نسبتش رو اینجا بنویسم فقط از روی سادگی اشه که متوجه بی ادبی برنامه نشد. اینجاست که به قول بعضی خوبه آدم بلد باشه چه حرفایی و اصطلاحاتی معنی زشت دارن. 

فاطمه هم خدا رو شکر تقریبا هیچ چی از حرفای بی سر و ته برنامه نفهمید و هی میپرسید چرا مردم میخندن؟ کجاش خنده داشت؟

عماد ولی همون شوخی اول و دوم که دستش اومد طرف چی میخواد بگه، به بهونه آب خوردن پا شد رفت و آخرش اومد که عه، تموم شد؟!

خلاصه که هر چی بیشتر میگذره، بیشتر مطمئن میشم به اینکه باید به توپ بست کل این صدا و سیما رو. 

...

و اما نجم، که خیلی دیگه زیادی نیستش و هر چی حساب کتاب میکنم میبینم، نمیشه هیچی نباشه. 

یعنی باور کنم محض محض اردوی جهادی و کار خیره که از بعد تعطیل شدن دانشگاه، حتی یه هفته هم تهران نبوده و هر هفته رفته کرمانشاه؟! و حتی تر اینکه پادگان هم نرفته؟!

و خب اگه دلیل دیگه ای داره، که احتمال زیاد داره، چرا رک و راست نمیاد بگه؟! مشکل چیه؟

چند بار تا حالا برخورد غیر منطقی ازمون دیده که میترسه حرفی بزنه؟

یعنی حتما باید نامه فدایت شوم واسش بنویسم که تو رو خدا بیا باهام حرف بزن؟!

بدبختی تمام مدارک و دلایلم هم به حس ششم برمیگرده و نمیتونم حتی به نرگس چیزی رو ثابت کنم. 

همین دیگه، خیلی سختمه که ببینم یه چیزایی هست که نمیدونم چیه. 

نظرات  (۱)

سلام
خونه جدید مبارک.دستتون درد نکنه.البته همون شب اومدم فراموش کردم بگم بهتون.شرمنده.
پاسخ:
سلام امیر جانم
خیلی ممنون، 
خواهش میکنم، دشمنت شرمنده