اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟وچشم های خودم را به من نشان بدهد؟

مشخصات بلاگ
اینجا دل منه،که چیزی نمونده جون بده

حیران شدم، حیران شدم
مجنون و سرگردان شدم
از هر دری گوید بیا
کین جا منم، کین جا منم
چون سوی آن در میروم
بینم که گردد بسته در
از هر رهی گوید بیا
دنبال من، دنبال من
چون میروم دنبال او
نی زو خبر، نی زو اثر

دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

آدمیزاد همیشه با خودش میگه، این مرحله که بگذره، دیگه تمومه همه سختی ها. بعدش همه چی حله. 

ولی اتفاقا مرحله بعد سخت تره. مثال واضحش بچه ها. تا کوچیکن، با خودت میگی الان عقلشون نمیرسه، نمیفهمن. بذار بزرگ شن، دیگه راحت میشی. ولی هرچقدر هم که بزرگ میشن، مشکلاتت هم باهاشون بزرگ تر میشه. نوعش عوض میشه، ولی تموم نمیشه. 

عماد مثلا. آره خب، الان دیگه نگران تنها و بی اجازه جایی رفتنش نیستم. مشکلی هم با مدرسه اش ندارم، خودش از پس خودش برمیاد. 

ولی با تصمیمایی که واسه پول درآوردن میگیره مشکل دارم و نمیتونم قانعش کنم. 

دو سه هفته پیش مثلا یه چند روز رفت تراکت پخش کرد. خب به نسبت وقت و انرژی که گذاشت، پولش بد نیست. مشکلم اینه که با شغل کاذب به شدت مخالفم. 

اینجور کارها، به نظرم از گدایی بدتره. یعنی که چی بری سر راه مردم یه تیکه کاغذ، به زور، بدی دستشون؟ چه فایده ای داره؟ چه مشکلی حل میشه؟ چی به تو اضافه میشه؟

مخصوصا که کار واقعی هست. بهش میگم اگه واقعا دنبال درآمدی، برو کارگری. هم بلدی، هم توانایی اش رو داری. میگه به زحمتش نمی ارزه. 

خب من با همین مشکل دارم. با این طرز فکر ترجیح منفعت ظاهری. که دنبال راه ساده تر میگرده. چقدر باهاش بحث کردم، بماند. 

البته که از حق نگذریم، ذاتا منغعت طلب صرف نیست. یعنی اینجور نیست که واسه هر کاری اول حساب کتاب کنه ببینه چقدر به نفعشه. واسه مسجد و بسیج، هر کاری میکنه. بدون هیچ توقعی. عیدی هم که یه اردوی جهادی رفت. الانم اگه بسیج اعلام کنه، میره باهاشون. 

حالا  یه چند روزه رفته تو نخ بازاریابی اینترنتی. مقصر اصلی خواهرمه. فاطمه چند شب پیش شروع کرد توضیح دادن که فلان شرکت تولید محصولات بهداشتی، محصولات تماما گیاهی تولید کرده و داره اینترنتی میفروشه. معرف هم برادر دوستشه که تو شرکت کار میکنه. حالا خودش فرصت نداره، داشت میگفت که مثلا نجم و عماد بیان از این شرکت کار بگیرن. 

در نهایت که کامل توضیح داد، دیدم اینم یه نوعی از هرمی هاست که درآمدت برمیگرده به اینکه چقدر تونسته باشی مخ بزنی!! 

یعنی درآمد مستقیما وابسته است به مقدار فروش شرکت. حالا با یه شعار خوش آب و رنگ محصول ایرانی و گیاهی و فلان. ولی در نهایت چی؟ چه فایده داره این کار؟ خب اگه واقعا محصولاتشون بهتر از بقیه است، تو فروشگاه ها و داروخانه ها توزیعش کنن، هر کی خواست بره بخره. 

بله، اگه تمام سیستم توزیع محصول از تولید کارخونه تا رسیدن به دست مصرف کننده، به صورت اینترنتی بود و دیگه مغازه و فروشگاه و فروشنده به این شکل نبود، این نوع بازاریابی کار محسوب میشد واقعا. ولی الان هنوز به نظرم کار نیست این. 

حالا خواهرم هم حسابی عماد رو وسوسه کرده. که درآمدش کم کم ماهی 500 هزار تومنه. که به نظر منم واقعا زیاده. نجم دو سال تمام هفته ای حداقل سه شب میرفت بهزیستی برای کار خدمات، یه قرون بهش ندادن. تمام حقوقش رو خودم دادم. حالا برای هیچی کار، ماهی 500 تومن، خداست واقعا. 

خلاصه که بحث و جدل این روزامون هم سر پول و کاره و به قول عماد از نظر من پول زیاد حرومه!!

  • شهاب الدین ..

خواهرم

خودم

عماد

نجم